گفتگوی

معنی کلمه گفتگوی در لغت نامه دهخدا

گفتگوی. [ گ ُ ت ُ ] ( اِمص مرکب )گفتگو. مجادله. مباحثه. مکالمه. گفتار :
جهان گشت از آن خرد پرگفتگوی
کز آن گونه نشنید کس روی و موی.فردوسی.شبستان همه پر شد از گفتگوی
که اینت سر و تاج فرهنگ جوی.فردوسی.بخندید رستم از آن گفتگوی
برافروخت از باده رخسار اوی.فردوسی.شود روی هامون پر از گفتگوی
دو لشکر به روی اندر آرند روی.فردوسی.کارهای جهان به کام تو گشت
گفتگوی تو در جهان افتاد.فرخی.گفت : اکنون گفتگوی میکنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356 ). این است نبشته امیرالمؤمنین و گفتگوی او با تو. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ).
از بهر گفتگوی ز کار جهان و خلق
گفتند گونه گون و دویدند چپ و راست.ناصرخسرو.نبینیم سودی در این گفتگوی
کز این بیش جستن فزونی خطاست.ناصرخسرو.چشم فلک فارغ از این جستجوی
گوش زمین رسته از این گفتگوی.نظامی.بتازی روم را در جستجویم
ببویی با ختن در گفتگویم.نظامی.چو باشد گفتگوی خواجه بسیار
به گستاخی پدید آید پرستار.نظامی.بسیار جستجوی تو کردم که عاقبت
عمرم رسید و می نرسد گفتگوی تو.عطار.بی گفتگوی زلف تو دل را همی کشد
با زلف دلکش تو کرا روی گفتگوست.حافظ.غم حبیب نهان به ز گفتگوی رقیب
که نیست سینه ارباب کینه محرم راز.حافظ.گفتگوی کفر و دین آخر به یکجا میکشد
خواب یک خواب است باشد مختلف تعبیرها.صائب.مستم از گفتگوی عام چه غم
عاشقان را ز ننگ و نام چه غم.اوحدی.و رجوع به گفت و گوی ، گفتگو، گفتار و گفتن شود.

معنی کلمه گفتگوی در فرهنگ فارسی

گفتگو مجادله مباحثه مکالمه

جملاتی از کاربرد کلمه گفتگوی

یکی بنرمی آواز و گفتگوی خزین کند شروع و کشد آستین بدیده تر
طالبان در جستجوی او بدند عالمان در گفتگوی او بدند
بلبل اگر حدیث گل گوید در بهار و بس گشت تمام عمر من صرف بگفتگوی تو
بی مغز را ز جای برد گفتگوی پوچ کاه سبک عنان ز پی کهربا رود
پریشان گفتگویی کز خط تسلیم سر پیچد بهل تا از رگ گردن طنابش در گلو باشد
در گفتگوی نازک من نیست کوتهی از مد مانوی است رساتر کلام من
زمانی برآمد ازین گفتگوی که آمد همان دیو پرخاشجوی
ننگش آید ز گفتگوی جهان متنفر بود از آن و جهان
رقیبا، گفتگوی عشق را همدرد می باید خدا را! چون تو بی دردی مکن این گفتگو با ما
تنها نه از حدیث تو من در حکایتم هر جا که میروم همه این گفتگوی تست