معنی کلمه گشی در لغت نامه دهخدا
گشی. [ گ َش ْ شی ] ( حامص ) خرامیدگی و جلوه گری و نازرفتاری. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). || خوشی. خوشحالی. || تندرستی. ( از برهان ) :
تابجهان گشی است و خوشی ای صدر
خوش زی و گش با سمن رخان پریوش.سوزنی ( از فرهنگ رشیدی ).
گشی. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 90هزارگزی جنوب خاوری خورموج ،کنار راه فرعی خورموج به اهرم. هوای آن گرم و دارای 86 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
گشی. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خاویز بخش اهرم شهرستان بوشهر، واقع در 25هزارگزی جنوب خاور اهرم ، در دامنه کوه خورموج. منطقه ای است کوهستانی و هوای آن معتدل و دارای 327 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن مرکبات و خرماست. شغل اهالی باغبانی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).