معنی کلمه گشتن در لغت نامه دهخدا
چو گشت آن پریچهر بیمار غنج
ببرید دل زین سرای سپنج.رودکی.عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا.کسایی.جهانی شده فرتوت چو پاغنده سد کیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شده جماش .بوشعیب.چو آمد به برج حمل آفتاب
جهان گشت با فرّ و آیین و آب.فردوسی.جهان را بخوبی من آراستم
چنان گشت گیتی که من خواستم.فردوسی.چون به ایشان بازخورد آسیب شاه
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم.عنصری.ماهی را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده و غارت شده و بی نوا گشته. ( تاریخ بیهقی ).
دانی که چگونه گشت خواهی
اندر پدرت نگه کن ای پور.ناصرخسرو.یکی علامه عصر گشت و دیگری عزیز مصر. ( گلستان ).
تو آتش گشتی ای حافظ ولی در یار درنگرفت
ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم.حافظ. || دوران پیدا کردن. چرخیدن. گرد کسی گردیدن :
همی فکند به تیر و همی گرفت به یوز
چو گردباد همی گشت بر یمین و یسار.فرخی.ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی
همیش باید گشتن چو برسپهر اختر.عنصری.امیر گرد بر گرد قلعت بگشت و جنگ جایها بدید. ( تاریخ بیهقی ).
گشتن گردون و در او روز و شب
گاه کم و گاه فزون گاه راست.ناصرخسرو.گشتن این چرخ بس ای هوشمند
نیک دلیل است ترا بر فناش.ناصرخسرو.گشتن این گنبد نیلوفری
گرنه همی خواهد گشت اسپری.ناصرخسرو.نخواهد جز به نامت رفت خامه
نخواهد جز به یادت گشت ساغر.مسعودسعد.ندیمان بنشستند و دست به شراب بردند و دوری چند بگشت و وقت همه خوش شد. ( تاریخ بخارای نرشخی ).
زمانی گشت گرد چشمه نالان
به گریه دستها بر چشم مالان.نظامی.