گشت
معنی کلمه گشت در لغت نامه دهخدا

گشت

معنی کلمه گشت در لغت نامه دهخدا

گشت. [ گ َ ] ( مص مرخم ، اِمص ) حک کردن و محو ساختن. ( برهان ) ( جهانگیری )( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
تا او ز نقش چهره خود پرده برگرفت
ما نقش دیگران ز ورق میکنیم گشت.اوحدی مراغه ای ( از آنندراج ).بسی گناه کبیر و صغیر کردم گشت
که نز کبیر خطر بود و نزصغیر مرا .سوزنی ( از آنندراج ).
گشت. [ گ َ ] ( مص مرخم ، اِمص ) قیاس کنید با کردی گَشت ( تفریح ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). سیر و گشت. ( برهان ). سیر و گردیدن. ( غیاث ). مشی و سیر و گردش. ( ناظم الاطباء ). گشت زمان. صرف دهر. طواف. طوف :
به وصال اندر ایمن بدم از گشت زمان
تا فراق آمد بگرفتم چون بر خفجا.آغاجی.نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.فردوسی.ز گشت دلیران بر آن دشت جنگ
چو شب گشت آوردگه تار و تنگ.فردوسی.هم آن شد سوی این بلند آسمان
که آگه نبود او ز گشت زمان.فردوسی.گرد سریر اوست همه گشت آفتاب
سوی سریر اوست همه چشم آسمان.فرخی.کردشاها مهرگان از دست گشت روزگار
باغ را کوته دو دست از دامن فروردجان.ضمیری.گرچه از گشت روزگار جهان
در صدف دیر مانده دُرّ یتیم.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).زمانه و گشت فلک به فرمان ایزد... چنین بسیار کرده است. ( تاریخ بیهقی ).
همان است گیتی و یزدان همان
دگرگونه مائیم و گشت زمان.اسدی.دگر گفت کز گشت چرخیم شاد
که بر ما دگر کام شادی گشاد.اسدی.دیگرت گشته ست حال تن ز گشت روزگار
همچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی.ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 431 ).چون در جهان نگه نکنی چون است
کز گشت چرخ دشت چو گردون است.ناصرخسرو.خجسته نصرت دین آنکه همچنو فرزند
زمین نزاد ز گشت فلک به هیچ زمین.سوزنی.از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک
هرگز سراب پر نکند قربه سقا.خاقانی.از گشت چرخ کار بسامان نیافتم
وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم.خاقانی.ببین تا چه دید او ز گشت جهان
تو نیز آن مکن تا نبینی همان.

معنی کلمه گشت در فرهنگ معین

(گَ ) (مص مر. اِمص . ) ۱ - سیر و سیاحت . ۲ - گردیدن ، گشتن . ۳ - گردش در شب جهت پاسبانی . ۴ - تفرج ، تماشا. ۵ - جست و جو، تفحص . ۶ - تغیر، تبدل . ۷ - محو.
(گِ ) (ق . ) همه ، همگی ، کلاً.

معنی کلمه گشت در فرهنگ عمید

همه، همگی.
۱. گردش، سیاحت.
۲. گردیدن، دگرگون شدن.
۳. (نظامی ) رفت وآمد مٲموران انتظامی در محدوده ای خاص به منظور نظارت بر اوضاع.
۴. (اسم ) (نظامی ) مٲموری که این مراقبت و نظارت را بر عهده دارد.

معنی کلمه گشت در فرهنگ فارسی

قصبه ایست از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن ( گیلان ) واقع در ۵ کیلومتری جنوب فومن جلگه و مرطوب و معتدل دارای ۳۱۷٠ تن سکنه محصول برنج چای توتون سیگار و ابریشم .
مصدرمرخم گشتن، گردش، گردیدن، همه، همگی
همه همگی کلا : گرفتند گردان بکین ساختن جهان از یلان گشت پرداختن . ( اسدی )
دهی در شهرستان سراوان

معنی کلمه گشت در فرهنگستان زبان و ادب

{tour} [گردشگری و جهانگردی] هرنوع سفر برنامه ریزی شده به یک یا چند مقصد و برگشت به مبدأ
{walk} [ریاضی] مجموعه ای مرتب از رأس های مجاور در گراف

معنی کلمه گشت در دانشنامه عمومی

گشت (امسلاند). گشت ( به آلمانی: Geeste ) یک شهر در آلمان است که در امسلاند واقع شده است. گشت ۱۱٬۳۱۰ نفر جمعیت دارد.
گشت (انتظامی). گشت به گروهی از افراد یا پرسنل گفته می شود مثل پلیس یا سازمان بسیج یا سربازان برای زیر نظر گرفتن منطقه ای جغرافیایی.
در ارتش، گشت ، به افرادی از یک واحد بزرگ گفته می شود که برای عملیات شناسایی، رزم یا هر دو در زمین، دریا یا آسمان، اعزام می شوند.
در نیروهای محافظ قانون مانند پلیس ، پلیس گشت به گروهی از افراد پلیس گفته می شود که وظیفه تحت نظر گرفتن منطقه جغرافیایی خاصی را دارند و به دنبال اعمال قانون در هر گونه مشکلی هستند.
در برخی مدارس از دانش آموزان به عنوان گشت استفاده می شود تا وظیفه امنیت داخلی مکان های آموزشی و برقراری نظم داخل مدرسه را بر عهده داشته باشند.
گشت (سراوان). گُشت شهری در بخش مرکزی شهرستان سراوان استان سیستان و بلوچستان ایران است.
شهر گشت ما بین دو شهرستان سراوان و خاش و در مسیر جاده ایی این دو شهر قرار دارد. از طرف جنوب شرقی به شهرستان سراوان با مسافت ۷۲ کیلومتر، از طرف شمال غربی به شهرستان خاش با مسافت ۹۵ کیلومتر، از طرف جنوب غربی به دهستان پسکوه با مسافت ۴۰ کیلومتر و از طرف شرق به دهستان ناهوک با مسافت ۴۰ کیلومتر و جالق با مسافت ۷۵ کیلومتر محدود است، در طول جغرافیایی ۶۱ درجه و ۵۷ دقیقه شرقی و عرض جغرافیایی ۲۷ درجه و ۴۷ دقیقه شرقی قرار دارد، ارتفاع آن از سطح دریا ۱۴۵۰متر است. گشت هم مرز خارجی دارد و هم مرز داخلی مرز خارجی با پاکستان و مرز داخلی بین منطقهٔ سرحد و مکران.
اکثریت ساکنین شهر دارای قومیت بلوچ از طایفه حسین بُر و آبادی های اطراف از طایفه گمشادزهی است البته در سالیان اخیر به علت رشد امکانات شهری جمعیت مهاجر زیادی به شهر گشت آمده از جمله تیره درازهی ( تیره ایی از طایفه یاراحمدزهی یا شهنوازی ) و جمعیت زیادی از بلوچ های زابل، و همچنین به علت وجود مدرسه دینی مشهور و قدیمی گشت جمعیت زیادی از طلبه ها از شهرها و استان های دیگر نیز وارد شهر شده اند که بر جمعیت شهر گشت افزوده اند.
مردم شهر گشت از هوش و توانایی فوق العاده زیاد در میان اقوام جهان برخوردار هستند، تعداد زیادی تحصیل کرده در جهان و ایران دارد
اکثر مردم شهر گشت به زبان بلوچی گویش خاشی و لهجه گُشتی گویش می کنند اما گویش آن ها به علت آنکه در مرز سرحد و مکران واقع شده اند و قرابت فامیلی نزدیکی با اقوام ساکن در سرحد دارند، نسبت به سایر نقاط شباهت بیشتری با گویش سرحدی دارد و کلمات مشترک زیادی با سرحدی ها دارند. ( نگارخانه، تقسیم بندی گویش بلوچی )
دین مردم شهر گشت اسلام و مذهبشان اهل سنت و جماعت حنفی اند.
بیشتر اقوام ساکن گشت بلوچ و از طایفه های حسین بُر و گمشادزهی، شهنوازی هستند. اقوام دیگر ساکن در گشت: سیستانی، افغانستانی، فارس، ترکمن
• کتابخانه عمومی شهر گُشت
• کتابخانه حوزه علمیه عین العلوم
• پارک میرعمر
• پارک گواتام
• پارک گوادر
• پارک جوانان
• پارک لاله
• پارک وحدت
• شهرداری
• اداره آب و فاضلاب
• مخابرات
• دفتر خدمات پستی ICT و پست بانک
• نمایندگی آموزش و پرورش
• نمایندگی بهزیستی
گشت (هوانوردی). در هوانوردی، بررسی بیرونی یا گشت زنی به دور هواپیما توسط خدمه پرواز، برای بازرسی های ایمنی، امنیتی، و عملیاتی پرواز لازم است.
در آغاز، خلبان، بخش های بیرونی هواپیما را که هدایت می کند بازرسی می کند. این بازرسی، کنترل سطوح، تایرها و نشت سوخت یا روغن مانند روان ساز و روغن موتور را در بر می گیرد.
معنی کلمه گشت در فرهنگ معین
معنی کلمه گشت در فرهنگ عمید
معنی کلمه گشت در فرهنگ فارسی
معنی کلمه گشت در فرهنگستان زبان و ادب
معنی کلمه گشت در دانشنامه عمومی
معنی کلمه گشت در ویکی واژه

معنی کلمه گشت در ویکی واژه

gita
اِم
سیر و سیاحت.
گردیدن، گشتن.
گردش در شب جهت پاسبانی.
تفرج، تماشا.
جست و جو، تفح
تغیر، تبدل.
محو.
همه، همگی، کلاً.

جملاتی از کاربرد کلمه گشت

چو گل گشت دستارم آشفته بر سر ز بس بی رخ او جنون بر سرم زد
در خزان از عندلیبان بانگ افسوسی نخاست چون ورق بر گشت چشم یاری از یاران مدار
مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد
بختیان ابر، از دنبال یکدیگر قطار هر یکی را، جنبش موج هوا گشته مهار
بیامد بشبگیر خود با سپاه همی گشت بر گرد آن رزمگاه
وی از دانشگاه موسیقی و هنرهای نمایشی وین فارغ‌التحصیل گشت.
وی پس از چندی به عضویت انجمن طرفداران ایران درآمد. به پاریس نزد برادرش ممتازالسلطنه رفت که سمت وزیرمختاری ایران را بر عهده داشت و عضویت انجمن ایرانیان مقیم در پاریس و جمعیت فرانسه و ایران را پذیرفت. در این زمان وی به فعالیت‌های سیاسی خود در فراهم نمودن زمینه مقدمات قیام مردم اصفهان و حمله مجاهدین به تهران مشغول بود. پس از فتح تهران و پیروزی مشروطه‌خواهان و عزل محمدعلی شاه، در سال ۱۲۸۷ به ایران بازگشت و به عنوان نماینده آذربایجان در مجلس شورای ملی انتخاب و به مدت هفت ماه نایب رئیس دوم مجلس شد.
وگر شرم داری همی گشت باز از ایدر فرستیم یک ساله باز
دل جمشید را ناگه پری برد به دستانش ز دست انگشتری برد
در قالب عاشقان بی‌جان گشته انصاف بدادیم زهی جان که توی
ای جلالت گشته مرآت جمال وی جمال تو عیان اندر جلال
به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل نیافت اصلی جز مستعار آتش و آب