جملاتی از کاربرد کلمه گشاده رویی
گشاد کار جهان در گشاده رویی توست ز تنگ گیری غم خاطرت نژند مباد
اسیر ساخت به یک خنده نهان ما را گشاده رویی گل کرد باغبان ما را
گشاده رویی ارباب دستگاه مخواه فلک به چین مه نو نهفته پیشانی
گشوده است به راه نگه چو آینه آغوش گشاده رویی حسن تو آفتاب ندارد
گره ز ابروی تدبیر باز کن صائب گشاده رویی تقدیر را تماشا کن
گشاده رویی گل عندلیب را صائب درین شکفته چمن باعث ترانه شود
جانا! چرا نپوشی بر روی خود نقابی؟ تا کی گشاده رویی تا چند بی حجابی؟
گشاده رویی من برد دست خصم از کار شراب شیشه شکن در پیاله شد هموار
هر دم که تیره نبود صبح گشاده رویی است صبح وجود خود را تا کی سیاه سازی؟
حضور دل نشود با گشاده رویی جمع که شاهراه حوادث در گشاده بود