گشاده دل

معنی کلمه گشاده دل در لغت نامه دهخدا

گشاده دل. [ گ ُ دَ / دِ دِ ] ( ص مرکب ) دلباز. مبسوط :
که پیروز رفتی و بازآمدی
گشاده دل و بی نیاز آمدی.فردوسی. || خوشحال و بافرح. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) :
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند.فردوسی.پذیره شدش رستم زال سام
سپاهی گشاده دل و شادکام.فردوسی.بفرمود تا پیش او آورند
گشاده دل و تازه رو آورند.فردوسی.به آئین همه پیش باز آمدند
گشاده دل و بی نیاز آمدند.فردوسی. || جوانمرد. دارای بخشش. ( از ناظم الاطباء ). کریم. بخشنده. || دارای سعه صدر :
بزرگان ایران گشاده دلند
تو گویی که آهن همی بگسلند.فردوسی.

معنی کلمه گشاده دل در فرهنگ معین

( ~ . دِ ) (ص مر. ) بشاش ، جوانمرد.

معنی کلمه گشاده دل در فرهنگ فارسی

۱ - دارای سع. صدر . ۲ - بشاش شادمان . ۳ - جوانمرد سخی .

جملاتی از کاربرد کلمه گشاده دل

ز بند عشق گشاده دل و کمر بسته به عزم بندگی شاه عالم عادل
گر از در گشاده دل خلق وا شود دل بسته از گشادن در می شود مرا
صائب شود گشاده دلش بی گرهگشا هر غنچه ای که چشم به راه نسیم نیست
ز فر دولت او و شکوه حشمت او هوا گشاده دل و روزگار بسته لب است
خصمش بسته‌کفش‌گشاده دلش شاد تا خور و مه روز شب سنین و شهورست
همیشه پیشه او خوردن است و بخشیدن بود گشاده دل و دست او بهر هنگام
گشاده دست وگشاده دل وگشاده جبین ستوده خوی و ستوده رخ و ستوده لقاست
ز رستم سوی زال سام آمدند گشاده دل و شادکام آمدند
صد جهان جان منتظر بنشسته اند در گشاده دل بتو در بسته اند
یاران بشوریده با جان بسوزیده بگشاده دل و دیده در شاهد بی‌کابین