گسیل کردن

معنی کلمه گسیل کردن در لغت نامه دهخدا

گسیل کردن. [ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گسی کردن.فرستادن. روانه کردن. ارسال : هشام بر دست خویش لوا بربست سعید را و سی هزار مرد بگزید از مردان مرد و روزی دادشان و گسیل کرد با سعید. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). و پس از گسیل کردن ایشان امیر عضدالدوله یوسف را گفت... ( تاریخ بیهقی ). گسیل کرد رسولی سوی برادر خویش پیام داد به لطف ، و لطف نمود. ( تاریخ بیهقی ). دیگر روز رضا علیه السلام را گسیل کرد [ طاهر ] با کرامت بسیاری وی را تا به مرو آوردند. ( تاریخ بیهقی ). و چون بخواستیم رفت ما را به انعام و اکرام به راه دریا گسیل کرد. ( سفرنامه ناصرخسرو ). و چون این دو کس بازآمدند از کشتن هرمز، اپرویز زنان و ثَقَل را گسیل کرده بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 100 ).
آن تعمق در دلیل و در شکیل
از بصیرت میکند او را گسیل.مولوی.

معنی کلمه گسیل کردن در فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) (مص م . ) فرستادن ، روانه کردن .

معنی کلمه گسیل کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - فرستادن روانه کردن : و متعوهن و ایشانرا چیزی دهید و تهی گسیل مکنید . ۲ - مرخص کردن .

معنی کلمه گسیل کردن در فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی مخابرات] ← گسیلیدن

معنی کلمه گسیل کردن در ویکی واژه

فرستادن، روانه کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه گسیل کردن

زانشان ز فلک گسیل کردند هر چند ستارگان دینند
و درین میانها امیر سخت تنگدل میبود و ملتفت‌ بکار سباشی و لشکر، که نامه‌ها رسید از نشابور که «چون بوسهل پرده‌دار از آنجا باز رسید، حاجب مجلسی کرد و بوسهل حمدوی و سوری و تنی چند دیگر که آنجا بودند با وی خالی بنشستند و نامه سلطانی عرض کرد و گفت «فرمانی برین جمله رسید و حدیث کوتاه شد و فردا بهمه حالها بروم تا این کار برگزارده آید، چنانکه ایزد، عزّ ذکره، تقدیر کرده است. و شمایان‌ را اینجا احتیاط باید کرد و آنچه از ری آورده شده است از نقد و جامه همه جایی استوار بنهید که نتوان دانست که حالها چون گردد، و احتیاط کردن و حزم‌ نگاه داشتن هیچ زیان ندارد.» گفتند: چنین کنیم، و این رفتن ترا سخت کارهیم‌ امّا چون چنین فرمانی رسیده است و حکم جزم شده، تغافل‌ کردن هیچ روی ندارد . و دیگر روز سباشی حاجب از راه نشابور برفت بر جانب سرخس با لشکری تمام و آراسته و عدّت‌ و آلت بسیار. و پس از رفتن وی سوری آنچه نقد داشت از مال حمل‌ نشابور و از آن خویش همه جمع کرد و بوسهل حمدوی را گفت: تو نیز آنچه آورده‌ای معدّ کن‌ تا بقلعه میکالی فرستاده آید بروستای بست‌ تا اگر، فالعیاذ باللّه‌، کاری و حالی دیگر باشد، این مال بدست کسی نیفتد. گفت: سخت صواب دیده‌ای امّا این رای را پوشیده باید داشت. و آنچه هر دو تن داشتند در بستند و سواران جلد نامزد کردند با آن پوشیده، چنانکه کس بجای نیاورد و نیمشب گسیل کردند و بسلامت بقلعه رسیدند و بکوتوال‌ قلعه میکالی سپردند و معتمدان این دو مهتر با پیاده‌یی پنجاه بر سر آن قلعه ببودند و آنچه ثقل‌ نشابور بود از جامه و فروش شادیاخ‌ و سلاح و چیزهای دیگر که ممکن نشد بقلعه میکالی فرستادن سوری مثال داد تا همه در خزانه نهادند، و منتظر بنشستند این دو مهتر تا چه رود. و براه سرخس سواران مرتّب نشاندند تا خبری که باشد بزودی بیارند.»
و چون همه کارها بتمامی بهرات قرار گرفت، سلطان مسعود استادم بو نصر را گفت: آنچه فرمودنی بود در هر بابی فرموده آمد و ما درین هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا این زمستان آنجا باشیم و آنچه نهادنی‌ است با خانان ترکستان نهاده آید و احوال آن جانب را مطالعت کنیم و خواجه احمد حسن نیز دررسد و کار وزارت قرار گیرد، آنگاه سوی غزنین رفته آید . بو نصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است، همه فریضه است و عین صواب‌ است. سلطان گفت: بامیر المؤمنین نامه باید نبشت بدین چه رفت، چنانکه رسم است تا مقرّر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید، این کارها قرار گرفت. بو نصر گفت: این از فرایض است و به قدر خان هم بباید نبشت تا رکابداری‌ بتعجیل ببرد و این بشارت برساند؛ آنگاه چون رکاب عالی‌ بسعادت ببلخ رسد، تدبیر گسیل کردن رسولی با نام از بهر عقد و عهد را کرده شود.
و بونصر بازگشت که سخت بسیار رنج دیده بود از گسیل کردن نامه‌های فتح و مبشّران. و مرا نوبت بود بدیوان رسالت مقام کردم. فرّاش آمد و مرا بخواند، با دوات و کاغذ پیش رفتم پیش تخت، اشارت کرد نشستن‌، بنشستم. گفت: بنویس آنچه میباید که از آمل و طبرستان حاصل شود و آنرا بوسهل اسمعیل‌ حاصل گرداند:
و پس از گسیل کردن رسول امیر از سپاهان حرکت کرد با نشاط و نصرت، پنج روز باقی مانده بود از جمادی الاخری‌ برطرف ری؛ چون بشهر ری رسید، مردمان آنجا خبر یافته بودند و تکلّفی‌ کرده و شهر را آذین‌ بسته بودند آذینی از حدّ و اندازه گذشته‌ . اما وی بر کران شهر که خیمه زده بودند فرود آمد و گفت رفتنی‌ است؛ و مردم ری خاص و عام بیرون آمدند و بسیار خدمت کردند و وی معتمدان خویش‌ را در شهر فرستاد تا آن تکلّفی که کرده بودند، بدیدند و با وی گفتند و وی مردم ری را بدان بندگی‌ که کرده بودند احماد کرد.
«وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» چون ایشان را بساخت گسیل کردن را، «قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ» گفت آن برادر هم پدر خویش بر من آرید، «أَ لا تَرَوْنَ» نمی‌بینید، «أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ» که من بهره حاضر کیل او تمام می‌سپارم، «وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (۵۹)» و نیک میزبانی من نمی‌بینید.