گسیختن

معنی کلمه گسیختن در لغت نامه دهخدا

گسیختن. [ گ ُ ت َ ] ( مص ) طبری بسته ( بگسیخته ). گسلیدن. پاره شدن. قطع شدن. شکافتن. جدا کردن. رها کردن. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). مرادف گسستن و گسلیدن. ( آنندراج ). بریدن و جدا کردن و قطع کردن :
داعیه مهر نیست رفتن و باز آمدن
قاعده شوق نیست بستن و بگسیختن.سعدی ( طیبات ).وفا در که جوید چو پیمان گسیخت
خراج از که جوید چو دهقان گریخت ؟سعدی ( بوستان ). || فسخ. نقض کردن : چون حکمی در دادگاههای بدوی و پژوهشی داده شود و دیوان عالی کشور آن حکم را نقض کند گویند حکم گسیخت یا حکم به گسیختن داده شد.
- درگسیختن ؛ رها شدن :
اگر پالهنگ از کفت درگسیخت
تن خویشتن خست و خون تو ریخت.سعدی.

معنی کلمه گسیختن در فرهنگ معین

(گُ تَ ) (مص ل . ) = گسیلیدن : پاره شدن ، جدا کردن .

معنی کلمه گسیختن در فرهنگ عمید

۱. گسستن، پاره شدن.
۲. (مصدر متعدی ) پاره کردن.

معنی کلمه گسیختن در فرهنگ فارسی

گسستن، پاره شدن، پاره کردنگسیخته:گسسته، پاره شده
( گسیخت گسلد خواهد گسیخت بگسل گسلنده گسیخته گسلش ) ۱ - ( مصدر ) جدا شدن پاره شدن . ۲ - ( مصدر ) جدا کردن قطع کردن : داعی. مهر نیست رفتن و باز آمدن قاعد. شوق نیست بستن و بگسیختن . ( سعدی ) ۳ - نقض کردن فسخ کردن ( چنانکه حکم دادگاه ) .

معنی کلمه گسیختن در ویکی واژه

گسیلیدن: پاره شدن، جدا کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه گسیختن

رشته ی آزرم خود بگسیختند فاش و بی پروا به شه آویختند
دل به تار نفس سست مبند از غفلت که بر هر دم زدن آماده بگسیختن است
پیوند مهر ازهمه اشیا گسیختند در صدق عهد خویش قرین وفا شدند
داد ازین دشمن مروت دوستان جویا که باز رشتهٔ پیمان و الفت را ز هم بگسیختند
روز جدائی را رازی گله انباز ساخته آمد و رزم تنهائی را غریوی شکیب او بار پرداخته. آری بر این گفته گرفت نشاید. و آزموده مردم را شگفت نیاید. بهم آموختگان را هم چاره هم آمیختن است نه از هم گسیختن . تنها نه تو آلوده این تیره گردی و فرسوده این خیره درد، دام اندیش این تنگ زندانی و مشت آزمای این سخت سندان. اگر نه آنستی که در یاسای من سوگند گرایان دروغ درایانند و گواهی تراشان گزاف سرایان، پاک روان بزرگان را گواه آوردمی که از آن هنگام که استادی باد شتاب بدرود ری کرد و با درنگی سهلان سنگ جای در رامشگاه جی جست، گاهی بدان خرم خرگاه و فرخ فرگاه که ترا پیوسته بار نشست بود و مرا گاه و بیگاه ساز گذشت، سال و ماهی راه نجستم و باز ننشستم:
چون دست قضا رشته اعمار برشت بگسیختنش خامهٔ تقدیر نوشت
خون فرزند، ریختن خواست زو رشته ی جان گسیختن خواست
نز خدایم میتوان بگریختن نز خودی نیزم توان بگسیختن
آخر از یکدگر گسیختن است خوش معاشان بد معامله‌ایم
خنده زنان هر زمان می نگری بر فلک عقد ثریا شود مایل بگسیختن