معنی کلمه گسستن در لغت نامه دهخدا
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ.فردوسی.شخودند روی و بکندند موی
گسستند پیرایه ورنگ و بوی.فردوسی. || رها شدن. ( ناظم الاطباء ). || شکستن چیز نرم که پیچیده شود. ( غیاث ). بریده و شکسته شدن. پاره شدن. ( ناظم الاطباء ). || جداشدن :
ای نگارین ز تو رهیت گسست
دلْش را گو ببخش و گو بگداز .آغاجی.نه از خواب و از خورد بودش مزه
نه بگسست از چشم او نایژه.عنصری.سنجر ز رفیقان خردمند گسستم
ترسم که شبی مست به دست عسس افتم.سنجر ( ازآنندراج ). || منقطع گشتن. قطعشدن. بریدن. ( ناظم الاطباء ) :
آب چون برد سوی آب خوره
چون گسست آب بربماند خره.ابوالعباس.پیوسته نالان بود و خواب از وی بگسست و بر نعشی خفته بر دوش همی بردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
نه طفل زبان بسته بودی ز لاف
همی روزی آمد به جوفت ز ناف
چو نافش بریدند روزی گسست
به پستان مادر درآویخت دست.سعدی ( بوستان ). || مجازاً ازمیان رفتن. نابود شدن : و مهر قرامطه را [ معتضد خلیفه ] بگرفت... و بیاویختش و عظمت ایشان بگسست. ( مجمل التواریخ و القصص ).
|| بریدن. قطع کردن. پاره کردن :
چو یک موی گردد به سر بر سپید
بباید گسستن ز شادی امید.فردوسی.بنگر، پیوستی آنچه گفت بپیوند
بنگر، بگسستی آنچه گفت بگسل ؟ناصرخسرو.گسستم ز دنیای جافی أمل
ترا باد بند و گشای عمل.ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 250 ).پس ناگاه برآمد و لنگرهای [ کشتی ] بگسست و بادبانها بشکست. ( مجمل التواریخ والقصص ). چون طبع اجل صفرا تیز کرد... از زنجیر گسستن فایده حاصل نیامد. ( کلیله و دمنه ).