گستریدن

معنی کلمه گستریدن در لغت نامه دهخدا

گستریدن. [ گ ُ ت َ دَ ] ( مص ) گستردن. منتشر کردن. پراکنده کردن :
چو نزدیک شهر بخارا رسید
همه دشت نخشب سپه گسترید.فردوسی.ز دستور و گنجور بستد کلید
همه کاخ و میدان درم گسترید.فردوسی.که لشکر بنزدیک جیحون رسید
همه روی کشور سپه گسترید.فردوسی.وز آنجا سوی دامغان برکشید
همه راه زر و درم گسترید.فردوسی.چنین تا بنزدیک طنجه رسید
همه مرز دریا سپه گسترید.اسدی.فراختم علم فتنه را به هفت فلک
بگستریدم فرش ستم به هفت اقلیم.سوزنی. || و در این بیت مجازاً بمعنی پوشاندن آمده است :
گفتا که شاه زنگ یکی سبز چادری
بر دختران خویش بعمدا بگسترید.بشار مرغزی. || پخش شدن. شایع شدن. شایع گشتن. پهن شدن :
بر لب رود در باغ امیر از گل نو
گستریده ست تو پنداری وشی معلم.فرخی.از او در جهان آگهی گسترید
شد آئینش از هفت کشور پدید.شمسی ( یوسف و زلیخا ).جهان آفرینش چنان برکشید
که نامش به هر گوشه ای گسترید.شمسی ( یوسف و زلیخا ).نتافته ست چنین آفتاب در آفاق
نگستریده چنین سایه بر بسیط جهان.سعدی. || مجازاً شایع کردن. آشکار کردن :
گویند همچو کرد فلان بلفرج را ( ؟ )
نامش چو نام تو بفرخجی بگسترید.لبیبی.راز یزدان را یکی والا و دانا خازن است
راز یزدان را گزافه من توانم گسترید؟ناصرخسرو.این مصدر با کلمات : آفرین ، پیام ، ثناء، سخن ، شکر، عبادت ، لابه ، جفا و نظایر آنها ترکیب شود و معانی مختلف دهد.
- آفرین گستریدن ؛ آفرین خواندن. آفرین گفتن :
جهان دیده روی شهنشاه دید
بدان نامدار آفرین گسترید.فردوسی.چو هوم آن سر و تاج شاهان بدید
بر ایشان بداد آفرین گسترید.فردوسی.خرامید بهرام و او را بدید
بر آن تخت و تاج آفرین گسترید.فردوسی.برفتند و دیدند هر کس که دید
بدان دست و تیغ آفرین گسترید.اسدی.زمین بوسه داد آفرین گسترید
سه ساله همه یاد کرد آنچه دید.اسدی.- پیام گستریدن ؛ پیام رساندن :

معنی کلمه گستریدن در فرهنگ معین

(گُ تَ دَ ) (مص م . ) پراکنده کردن ، گستردن .

معنی کلمه گستریدن در فرهنگ فارسی

گسترد گسترد خواهد گسترد بگستر گسترنده گسترده گسترش ) ۱ - ( مصدر ) پهن کردن منبسط کردن . ۲ - فرش کردن : بگسترد فرشی زدیبای چین که گفتی مگر آسمان شد زمین . ۳ - منتشر کردن شایع کردن . ۴ - افشاندن پاشیدن : بگسترد بر موبدان سیم و زر باتش پراگند چندی گهر . ۵ - ( مصدر ) منتشر شدن شایع شدن : چنانک خبرش اندر امتی بر امتان پیدا شد و بگسترد .

معنی کلمه گستریدن در ویکی واژه

گُ تَ دَ
پراکنده کردن، گستردن.

جملاتی از کاربرد کلمه گستریدن

فراق تو بخواهد گستریدن ز خار و آتشم بالین و بستر
وه که جبریل را بمقدم عشق چاره جز بال گستریدن نیست
ما خود افتادگان مسکینیم حاجت دام گستریدن نیست
همین چرخ گردنده با هر کسی تواند جفا گستریدن بسی
چون در میان باغت دامی بگستریدند بازاغ درفتادی ناگه به دامت اندر
مهش را خواست از سروش بریدن گلش را باز با گل گستریدن
چون در میان باغت دامی بگستریدند با زاغ در فتادی ناگه به‌دام اندر