معنی کلمه گسترده شدن در لغت نامه دهخدا
چنین آگهی دارم از راستان
که در مصر گسترده شد داستان.شمسی ( یوسف و زلیخا ).- گسترده شدن دست ؛ فرمانروا شدن. تسلط یافتن. مستولی شدن. حاکم شدن :
از آن پس که گسترده شد دست شاه
سراسر جهان شد ورا نیکخواه.فردوسی.رجوع به گسترده گردیدن شود.
|| پهن. منبسط :
چنین داد پاسخ که مندیش از این
نه گسترده از بهر من شد زمین.فردوسی.