معنی کلمه گستردن در لغت نامه دهخدا
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب.رودکی.چندین حریر حله که گسترد بر درخت
مانا که برزدند به قرقوب وشوشتر.کسایی.پشک آمد بر شاخ و بر درخت
گسترد رداهای طیلسان.بوالعباس عباسی.بگسترد فرشی ز دیبای چین
که گفتی مگر آسمان شد زمین.فردوسی.بگسترد فرشی بر او شاهوار
نشستند هر کس که بودش به کار.فردوسی.درختی زدند از بر گاه شاه ( کیخسرو )
کجا سایه گسترد بر تاج و گاه.فردوسی.تو از بینوایی خطا کرده ای
به راه بلا دام گسترده ای.شمسی ( یوسف و زلیخا ).به خراسان در تا فرش بگسترده ست
گرد کرده ست از او عهد و وفا دامن.ناصرخسرو.چو یزدان بگسترد فرش جلالت
تو اندر جهان فرش نیکی بگستر.ناصرخسرو.بفرمود تا در میان سرای او بساطی بگستردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و دیده داد و عدل بیدار گشت و بساط امن و امان گسترده شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
این حصیری که کسی میگسترد
گرنه پیوندد بهم بادش برد.مولوی.فروماندم از شکر چندین کرم
همان به که دست دعا گسترم.سعدی ( بوستان ).چنان خوان پهن کرم گسترد
که سیمرغ در قاف روزی خورد.سعدی.در ترکیب های داد، عدل ، میثاق ، دین ، شکایت به معانی توسعه و انتشار آید :
خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهریاران بگسترد داد.ابوشکور.میان عاشقان اندر یکی میثاق گستردی
جفا کردی هر آن کس را که برگشتی ز میثاقش.منوچهری.و عدل و سیر نیکو بر مسلمانان بگسترد. ( تاریخ سیستان ).