معنی کلمه گزک در لغت نامه دهخدا
گزک. [ گ َ زَ ] ( اِ ) هرچیز که بدان تغییر ذائقه کنند. ( برهان ) . مزه که شرابخواران برای تغییر ذائقه خورند چون کباب و پسته و بادام و سیب و انار و مانند آن. ( آنندراج ) :
عشق تو خمیرمایه سستی ماست
نوباوه دردت گزک مستی ماست.میر عبدالباقی تبریزی.ساقیا می اگرم خواهی داد
گزکش لعل لب میگون است.؟ ( از آنندراج ).|| سرمازده. ( برهان ). || نوبت. بار. دفعه. کرت. مرتبه. مخصوصاً نوبت آب در زراعت. ( یادداشت مؤلف ). || مرضی مشهور که به عربی تشنج خوانند. ( رشیدی ). کزاز. ( بحر الجواهر ). || گزیدگی. ( رشیدی ).
گزک. [ گ ُ زُ ] ( مغولی ، اِ ) سرمه و به این معنی لغت مغولی است. ( آنندراج ).
گزک. [ گ ِ زِ ] ( اِ ) سیر و تماشا. ( آنندراج ).
گزک. [ گ ِ زَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 30000گزی جنوب خورموج و کنار راه فرعی خورموج به دیر، و دارای 48 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).
گزک. [ گ ِ زَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 30000گزی جنوب خاور شیراز و 3000گزی شوسه شیراز به فیروزآباد و دارای 12 تن سکنه است. این قریه را عباس آباد نیز میگویند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).
گزک. [ گ ِ زَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 66000گزی جنوب خاوراریکان و 6 هزارگزی راه فرعی بیضا به زرقان و دارای 25 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).
گزک. [ گ َ زَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 68 هزارگزی شمال سر راه مالرو حرجند به شهداد. هوای آن سرد، دارای 128 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، حبوبات و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).
گزک. [گ َ زَ ] ( اِخ ) دهی است از بخش راین شهرستان بم ، واقع در 8هزارگزی شمال باختری راین و ده هزارگزی باختر راه فرعی راین به نی بید. هوای آن سرد و دارای 300 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).