معنی کلمه گزنه در لغت نامه دهخدا
گزنه. [ گ َ ن َ / ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش حومه شهرستان سنندج ،واقع در 20000گزی جنوب باختری سنندج و 3000گزی باختر شوسه سنندج به کرمانشاه ، هوای آن سرد و دارای 125تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
گزنه. [ گ َ زَ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان لاریجان. ( ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 154 ). رجوع به گزنگ شود.
گزنه. [ گ َ ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 18000گزی شمال باختری ده شیخ ، کنار رودخانه زمکان نزدیک مرز عراق. هوای آن گرم و دارای 100تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه زمکان تأمین میشود. محصول مختصر آن غلات ، حبوبات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان طایفه ٔباباجانی هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
گزنه. [ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 37 هزارگزی شمال ضیأآباد و 3هزارگزی راه عمومی. هوای آن سرد و دارای 292 تن سکنه است. آب آنجا بهار از رودخانه کوهین و قنات تأمین میشود. و محصول آن غلات ، عدس آبی و دیمی ، انگور، یونجه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آن قالی ، گلیم و جاجیم بافی است و راه آن از طریق کوهین ماشین رو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).