گزنده. [ گ َ زَ دَ / دِ ] ( نف ) آنچه بگزد با نیش یا دندان : دو مار بد گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیه چو طاعون زان نان همچو نخجد.منجیک.مناز بر دم دنیا که کژدمش بگزدت ز کژدمش به حذر باش کش گزنده دمست.ناصرخسرو.از دور نگه کنی سوی من گویی که یکی گزنده مارم.ناصرخسرو.گفتم زمین سیم. گفت جای گزندگان است. ( قصص الانبیاء ص 5 ). دیدم که زبان سگ گزنده ست دندان جفاش از آن شکستم.خاقانی. || سوزنده : گزنده گشت چه چیز؟آب چون چه ؟ چون کژدم خلنده گشت همی باد چون چه ؟ چون پیکان.فرخی.
معنی کلمه گزنده در فرهنگ عمید
حیوان یا حشره ای که انسان را بگزد و نیش بزند، جانور زهردار.
معنی کلمه گزنده در فرهنگ فارسی
( اسم ) آنچه بگزد ( با نیش و دندان ) : دیدم که زبان سگ گزنده است دندان جفاش ازان شکستم . ( خاقانی )
معنی کلمه گزنده در فرهنگستان زبان و ادب
{pungent} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی اندامی از گیاهان که به تدریج به نوکی تیز و سخت منتهی می شود
جملاتی از کاربرد کلمه گزنده
و به این سبب بود که اکابر علما، و اعاظم اتقیا، از جاه و ریاست گریزان بودند، چنان که آدمی از شیر درنده و مار گزنده می گریزد تا اینکه بعضی از ایشان را کار به جایی رسید که در مجمعی که زیاده از سه نفر بود نمی نشست و دیگر می گریست از اینکه نام او به مسجد جامع رسیده است و یکی از ایشان چنانچه جماتی را می دید که در عقب او راه می روند می گفت: ای بیچارگان، چرا به دنبال من افتاده اید؟ به خدا قسم اگر از اعمالی که من در خلوت می کنم آگاه شوید هیچ یک از شما به گرد من نخواهید گشت و دیگری می گفت:
بجای عنبر و مشکش کنون هست گزنده در گریبان اوفتاده
چو از راه داد و خرد بنگری گزنده سگی به ز مازندری
پازهر التفات تو باید همی مرا کین طایفه بفعل چو زهر گزنده اند
نیش ندامت چنان گزنده که گویی پشّه هجومت کند به شاخ حجامت
دیدم که زبان سگ گزنده است دندان جفاش از آن شکستم
سگی من دیدهام در خود گزنده بگرد شهر بیهوده دونده
گزنده سایه ی آن کهنه دیوار که در هر مهره ی او بود صد مار
با یاد زلف یار نخوابم شبان تار کافعی گزنده را بود از ریسمان گریز