معنی کلمه گزلک در لغت نامه دهخدا
پیچیده یکی لامی میراند بسر بر
بربسته یکی گزلک ترکانه ببر بر. سوزنی.زین همه الماس که بگداختم
گزلکی از بهر ملک ساختم.نظامی.گزلک شاه سعد ذابح دان
که به مریخ ماند از گهر او.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 761 ).چون ببینند که بساط امن گسترده است و قبح معاملات غُز، به گزلک ِ عدل و عقل سترده همه بر جناح استقبال... به خدمت مبادرت نمایند. ( بدایع الازمان ).
بنما بمن که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم.حافظ.فراء را به گزلک پوستین دوزی ، پوستین بردرد. ( دره نادره چ سید جعفر شهیدی ). رجوع به کزلک و گزلیک شود.