گزلک

معنی کلمه گزلک در لغت نامه دهخدا

گزلک. [ گ ِ ل ِ ] ( اِ ) کارد کوچک دسته دراز را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). نوعی از قلم تراش را هم گفته اند که سر آن برگشته و دنباله اش باریک باشد وبیشتر از جانب مصر آورند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث )( جهانگیری ). قلمتراش. مبرات. ( زمخشری ) :
پیچیده یکی لامی میراند بسر بر
بربسته یکی گزلک ترکانه ببر بر. سوزنی.زین همه الماس که بگداختم
گزلکی از بهر ملک ساختم.نظامی.گزلک شاه سعد ذابح دان
که به مریخ ماند از گهر او.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 761 ).چون ببینند که بساط امن گسترده است و قبح معاملات غُز، به گزلک ِ عدل و عقل سترده همه بر جناح استقبال... به خدمت مبادرت نمایند. ( بدایع الازمان ).
بنما بمن که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم.حافظ.فراء را به گزلک پوستین دوزی ، پوستین بردرد. ( دره نادره چ سید جعفر شهیدی ). رجوع به کزلک و گزلیک شود.

معنی کلمه گزلک در فرهنگ معین

(گِ لِ ) [ تر. ] (اِ. ) نک گزلیک .

معنی کلمه گزلک در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کارد کوچک دسته دراز : بنمابمن که منکر حسن رخ تو کیست ? تا دیده اش به گزلک غیرت بر آورم . ( حافظ ) ۲ - نوعی قلم تراش که سر آن بر گشته و دنباله اش باریک است : و اگر خلاف واقعی بعمد بقید کتابت در آمده باشد به گزلک راستی محو نماید ... .

جملاتی از کاربرد کلمه گزلک

به دو انگشت گزلک و خامه نافه های خطا ازو چیدم
دوم آن کس که کشد گزلک تیز بهر اصلاح نه از سهو و ستیز
کلام من چو خارا تیغ را دندانه می سازد نسازد گزلک دخل حسودان خسته دیوانم
چرخ اگر باز بگذرد ز ستیز سازدم گزلک عزیمت تیز
بادش آن گزلک خنجر کردار قاطع دست تصرف زین کار
مکن به گزلک اصلاح روی خود را ریش که حرف خط تو چون شعر انتخاب دوید
گرش دو دیدهٔ ظاهرنگر برون آورد به نوک ‌گزلک تقدیر چرخ بد هنجار
نظم «نظیری » از ازل معجزه خیز آمده گزلک جاهلی مکش نسخه صنع حک نخواست
کاکل ز ماه آویختی، غوغا چشم انگیختی خونم به گزلک ریختی، بی‌کاهلی یللی بلی
نظر ز غمزه ی ترکانه برنخواهم داشت اگر کنند به گزلک ز سر به در چشمم