«إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ» این ها و میم روا باشد که ضمیر قریش نهند و روا باشد که ضمیر قوم لوط بود و معنی سکرت جهلست و ضلالت و غفلت و «یَعْمَهُونَ» آنست که سر در نهند بگزاف کاری و تباه کاری و بی راهی همیروند.
إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ ای: اخذی قوی شدید. همانست که گفت: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ. کید ساز نهانی است و این صفت آدمیان است، و ربّ العزّة اضافت آن با خود کرد، و فرق آنست که: کید آدمی با حیلت است، و کید اللَّه پاک از حیلت، چنان که غضب آدمی با ضجر است، و غضب اللَّه پاک از ضجر. و منع آدمی از بخل است، و ربّ العالمین مانع است از بخل پاک، و صبر آدمی از عجز است، و رب العزة صبور از عجز پاک، و علی هذا صفات آدمی قرین عیب است، و اللَّه را صفات بر کمال است، و نعوت بسزا، از عیب پاک، و از شبهت دور، و از نقص منزّه، و از آفات مقدّس، تعالی عما یقول الظالمون علوا کبیرا. وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ این در شأن مستهزیان آمد. ربّ العزّة ایشان را روزگاری دراز فرا گذاشت، تا در گزاف کاری و تباه کاری بغایت رسیدند، و بعمر دراز غره شدند، و کفر و شرک پروردند، و بعاقبت رب العزة ایشان را ناگاه گرفت، و بیک شب همه را هلاک کرد، و قصّه ایشان در آخر سورة الحجر گفته شود ان شاء اللَّه.
إِنَّما یَأْمُرُکُمْ شما را میفرماید بِالسُّوءِ ببدی وَ الْفَحْشاءِ و گزاف کاری وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و آنچه ور اللَّه آن گوئید که میندانید.
محمّد بن اسحاق گفت: چون اللَّه تعالی خواست که او را هلاک کند پس از آنک از تخریب بیت المقدس باز گشته بود و اهل آن کشته و گزاف کاریها کرده، بنی اسرائیل را گفت ایشان که در تحت قهر و اسر وی بودند: أ رأیتم هذا البیت الذی خرّبت و هؤلاء النّاس الذین قتلتهم من هم و ما هذا؟! این خانهای که من خراب کردهام چه خانهایست و اهل آن که کشتم چه قومند؟ ایشان گفتند خانه خداست مسجد وی و عبادتگاه بندگان وی و آن کشتگان همه فرزندان پیغامبران بودند که معصیتها کردند و انذارهای فرمان حق در گذاشتند تا ترا بر ایشان مسلّط کرد و بعقوبت گناهان خویش رسیدند، بختنصر گفت: از شما کیست که مرا دیدار در آسمان دهد؟ تا هر چه در آسمانست از خلق بردارم و نیست گردانم و بساط ملک خود در آسمان بگسترانم چنانک در زمین کردم، ایشان گفتند: ما یقدر علیه احد من الخلائق این کاریست که دست خلائق بدان نرسد و همه کس از آن عاجز مانند، وی گفت ناچار است و گرنه شما را هلاک کنم، ایشان بگریستند و در اللَّه تعالی زاریدند و دعا کردند تا ربّ العزّه دعای ایشان مستجاب کرد و از خواری و حقیری وی او را به پشّهای هلاک کرد! گویند پشّهای در بینی وی شد بمغز سر رسید نیش بر وی میزد تا بی آرام و بی طاقت گشت و پیوسته بر سر وی لخت میزدند و زخم میکردند تا مگر بیارامد و هیچ نیارامید تا بهلاک نزدیک گشت، فقال لخاصّته من اهله اذا متّ فشقّوا رأسی و انظروا ما هذا الذی قتلنی فلما مات شقّوا رأسه فوجدوا البعوضة عاضّة علی امّ دماغه لیری اللَّه العباد قدرته و سلطانه.