معنی کلمه گزافه در لغت نامه دهخدا
آنچه با رنج یافتیش و بذل
تو به آسانی از گزافه مدیش.رودکی.بدانگونه او کشته شد زار و خوار
گزافه نه بردارد این روزگار.فردوسی.نشاط و طرب جوی و مستی مکن
گزافه مپندار مغز سخن.فردوسی.کسی که دید که تو با مخالفان چه کنی
چرا دهد بخلاف تو بر گزافه عنان.فرخی.اصل بزرگ از بنه هرگز خطا نکرد
کس را گزافه چرخ فلک پادشا نکرد.منوچهری.دروغ و گزافه مران در سخن
بهر تندیی هرچه خواهی مکن.اسدی.نه آن داناست کز محراب و منبر
همی گوید گزافه قال قالی.ناصرخسرو.بر پی شیر دین یزدان شو
از پس خر گزافه اسب متاز. ناصرخسرو.درین هر دو گفتار چستی نبود
گزافه سخن را درستی نبود.نظامی.گزاف باشد با دولت تو کوشیدن
گزافه است بریدن ز ران شیر کباب.ازرقی.این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست.( مثنوی ).آبی که از گزافه میرود کدام بستان از وی آراستگی مییابد.( کتاب المعارف ). تو خود را مدبر میدانی با آنکه هیچ کاریت سرانجام ندارد پس جهانی بدین آراستگی می بینی ،چرا مدبری ندانی او را، پس کار اینهمه جهان را گزافه دانی و آن خود را گزافه ندارد. ( کتاب المعارف بهأولد ). || بیحد و بیحساب و بسیار. ( برهان ) ( آنندراج ) :
رو یداﷲ فوق ایدیهم تو باش
همچو دست حق گزافه رزق پاش.مولوی.رجوع به گزاف شود. || دروغ. ( برهان ).