گزارم

معنی کلمه گزارم در ویکی واژه

گزارش کنم، خبر دهم. بدو گفت آری گزارم پیام/ بدین سان که گفتی و بردی تو نام «فردوسی»

جملاتی از کاربرد کلمه گزارم

چو باد شکر گزارم ز تو به خاص و به عام چو مهر مدح رسانم ز تو به بحر و به بر
امروز چو عاجزم ز حقش بعضی به دعا همی گزارم
بخواهم رفت و دارم یک دو پیغام گزارم زانکه مرگ آمد سرانجام
گزارم چو فرمان دهد پهلوان دگر کس نداند جز از ترجمان
بدو گفت آری گزارم پیام بدین سان که گفتی و بردی تو نام
با این همه، از زمانی که خود را شناخته ام، خانه اش را ترک نگفته ام و به در خانه ی غیر او نرفته ام. بل عادتم این بوده که اگر چیزی بیابم، سپاس بگزارم و اگر نه، بردباری پیشه کنم.
چونک برآرم سجود بازرهم از وجود کعبه شفیعم شود چونک گزارم طواف
در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان بر لبم آورده جان با که گزارم عنا
گفت قاصد را امام دین چو بگزارم نماز پیش میرالمومنین آیم ورا گو: چشم دار