گزاردن

معنی کلمه گزاردن در لغت نامه دهخدا

گزاردن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) ( از: گزار + دن ، پسوند مصدری ). گزاریدن. گزاشتن. جزو اول ویچار ( شرح کردن ، توضیح دادن )، سانسکریت ویچاریتی ( سنجیدن ، تأمل کردن ، وارسی کردن )، ویچارا ( تأمل ، سنجیدن )، ویچارانا ( تأمل ، شرح دادن )، پهلوی ویچاریشن ویچارتن . و رجوع شود به هوبشمان ایضاً. ( حاشیه برهان چ معین ). || ادا کردن. انجام دادن. بجا آوردن چنانکه در نماز، طاعت ، حق ،شکر، شغل ، کار، مقصود، فرض ، فریضه ، حج :
شب سده است یکی آتش بلندافروز
حق است مر سده را بر تو حق او بگزار.فرخی.شغل همه درسنجی ، داد همه بستانی
کار همه دریابی حق همه بگزاری.منوچهری.من دل بتو سپردم تا شغل من بسنجی
ز آن دل بتو سپردن تا حق من گزاری.منوچهری.سلطان آب خواست و طهارت کرد و دو رکعت نماز بگزارد. ( تاریخ سیستان ). و در بازنمودن آن حق نعمت این خاندان بزرگ را گزارده باشد. ( تاریخ بیهقی ). که مر ترا شغلی پیش آید، هرچند ترا کفایت گزاردن آن باشد، مستبد رأی خویش مباش. ( منتخب قابوسنامه ).
حق هر کس بکم آزاری بگزارم
که مسلمانی این است و مسلمانم.ناصرخسرو.بگزار بشکر حق آن کس
کو کرد دل تو عقل را کان.ناصرخسرو.آن است خرد که حق این جادو
مرد از ره دین و زهد بگزارد.ناصرخسرو.فرمود که چون آب نیست تیمم کنید و نماز گزارید. ( قصص الانبیاء ص 219 ).
فرض یزدان را بگزارد هر کس که کند
خدمت خاصه سلطان بخلا و بملا.مسعودسعد.کار آنچنان که آید بگزارم
عمر آنچنان که باید بگسارم.مسعودسعد.گفت بترسم که یزدان را شکر بواجبی نتوانم گزارد. ( نوروزنامه ).
منت بکن و فریضه حق بگزار
و آن لقمه که داری ز کسان باز مدار.خیام.ما متعجبیم... که طاعت امیر خود نداشتی و فرمانی که خدای تعالی بر تو کرده بود نگزاردی. ( تاریخ بخارا نرشخی ). از قضا عفو خواست و به حج رفت و حج گزارد و مدتی به عراق باشید. ( تاریخ بخارا نرشخی ص 4 ). حق سخن بدین جمله گزارده نشدی. ( کلیله و دمنه ). هر که صلت دهد حق مهتری گزارد. ( راحةالصدور راوندی ).
طهارتی کرد و دو رکعت نماز بی نیاز بگزارد. ( سندبادنامه ).
حاجت بنمای تا برآرم
مقصود بگوی تا گزارم.

معنی کلمه گزاردن در فرهنگ معین

(گُ رْ دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - ادا کردن ، انجام دادن . ۲ - بیان کردن .

معنی کلمه گزاردن در فرهنگ عمید

ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن: اگر گفتم دعای می فروشان / چه باشد حق نعمت می گزارم (حافظ: ۶۵۲ ).

معنی کلمه گزاردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( گزارد خواهد گزارد بگزار گزارنده گزارا گزارده گزارش گزار گزاره ) ۱ - انجام دادن بجا آوردن : که مرترا شغلی پیش آید هر چند ترا کفایت گزاردن آن باشد مستبد رای خویش مباش . ۲ - پرداختن تادیه کردن ( وام مالیات و غیره ) : آن مرد در تذکره نگاه کرد و در آنجا نوشته بود که هزار درم وام دارم . پس آن مرد وام او بگزارد . ۳ - رسانیدن تبلیغ کردن ( پیغام پیغمبری و غیره ) : رسول پیغامها گزارد و بهرام جواب این قدر داد که ملک حق و میراث من است . ۴ - بیان کردن اظهار کردن : سخن گزاردن پاسخ گزاردن . ۵ - شرح دادن تفسیر کردن . ۶ - ترجمه کردن . ۷ - صرف کردن خرج کردن : بدترین مال آنست که از حرام جمع آوری و باثام بگزاری . ۸ - طرح نقاشی کردن . یا گزاردن حق . ۱ - جزا دادن . ۲ - حق چیزی را ادا کردن : اگر گفتم دعای می فروشان چه باشد ? حق نعمت میگزارم . ( حافظ ) یا گزاردن خواب . تعبیر کردن آن . یا گزاردن شغل . بجا آوردن شغل و کار : مر ترا شغلی پیش آید هر چند ترا کفایت گزاردن آن باشد مستبد رای خویش مباش . یا گزاردن فریضه . نماز گزاردن : گفت بیک تیمم بیش از یک فریضه گزاردن رواست . یا گزاردن مال . پرداختن آن : قرار رفته بود که روز دیگر این مال بگزارد ... یا گزاردن نماز . نماز خواندن نماز گزاردن . یا گزاردن وام . ادای دین کردن .

معنی کلمه گزاردن در ویکی واژه

ادا کردن، انجام دادن.
بیان کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه گزاردن

رکن اول گزاردن فرمان حق است که آن را عبادات گویند.
مثلاً واژهٔ فارسی گذاشتن با گزاشتن (گزاردن) هم‌آوا است، نیز واژه‌های عربی حیاط و حیات (زیستن) نیز این‌چنین‌اند.
شکر آن نگزاردند آن بد رگان در وفا بودند کمتر از سگان