معنی کلمه گرگ آشتی در لغت نامه دهخدا
نادیدن او همی مرا بگزاید
گرگ آشتئی کنیم تا چون آید.فرخی.این غارت جان چیست خود این جنگ تو با کیست
گرگ آشتئی کن مکن این گرگ ربائی.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 444 ).روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه
بر شه یوسف رخ مصر آستان افشانده اند.خاقانی ( دیوان ص 116 ).گر تو ز گناه من خبر داشتئی
چون گرگ عزیز مصر پنداشتئی
من گرگ عزیز مصرم ای صدر بکن
با گرگ عزیز مصر گرگ آشتئی.عزالدین اصفهانی ( مستوفی ممالک سلطان سنجر ).گر زانکه تو تخم کینه کم کاشتئی
در جنگ نصیب صلح بگذاشتئی
اکنون که زمانه پایدار است مرا
بی بهره نماندتی ز گرگ آشتئی.
قوام الدین ابوالقاسم ( وزیر سنجر در جواب عزالدین مستوفی اصفهانی ).
باد که با خاک به گرگ آشتی است
ایمن ازین راه ز ناداشتی است.نظامی.امان که یافت از گرگ دغل باز
که با روبه کند گرگ آشتی باز.عطار.با تو گر این سگ کند عزم به گرگ آشتی
بازی برمیدهد تا کندت خوک بند.عطار.چکند بره با حمایت تو
گرگ آشتی سگ شبان را.سیف اسفرنگ.ای صبا درد دل یوسف مگو یعقوب را
آشتی کردند یارانش ولی گرگ آشتی.آصفی.گرگ آشتی لطف عتاب آشنای او
این آن عنایت است که یکرو نمیکند.شفائی.از دل برون نکرد خیال جفا هنوز
گرگ آشتی است یوسف ما را به ما هنوز.سلیم.پیراهن یعقوب اگر صلح کند
گرگ آشتی نکرده را جنگی نیست.محسن تأثیر ( از آنندراج ).