معنی کلمه گروه در لغت نامه دهخدا
گروه. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان رادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 108هزارگزی شمال باختری مشهد و 20هزارگزی شمال خاوری رادکان. هوای آن سرد و دره است. دارای 462 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و چغندر، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
گروه. [ گ ُ ] ( اِ ) پهلوی ، گره ( دسته ، گروه ). ارمنی ، گره ( ملت ، جمعیت ). بلوچی ، گرف . ایرانی باستان ، ظاهراً گروثوه . کردی ، کوروه ( اجتماع اشخاص ). ( حاشیه برهان چ معین ).جماعت مردم را گویند و به عربی قوم خوانند. ( غیاث ) ( برهان ). جماعة از مردم و غیره از سایر حیوانات. ( آنندراج ). جماعت مردم و غیر آن. ( انجمن آرا ). طائفه. جمعیت. دسته. امت. ثله. رهط. زمره. حزب. فرقه. فریق. فئه. عصبه. فوج. قبیله : و مغرب وی گروهی از خرخیزیانند. ( حدود العالم ). و کوفیانند و ایشان هفت گروهند و هر گروهی را مهتری است. ( حدود العالم ).
ای خواجه چرا جداشده ستی ز گروه
چونانکه ز جمع تره ها خود خروه.ابوعلی صاحبی.یکی غار بود اندر آن برزکوه
بدو سخت نزدیک و دور از گروه.فردوسی.همانگاه سیمرغ برشد به کوه
بمانده برو چشم سام و گروه.فردوسی.مرا گفت رو تا به البرز کوه
قباد دلاور ببین با گروه.فردوسی.گروه دیگر گفتند نه که این بت را
برآسمان برین بود جایگاه آور.فرخی.شده بنفشه بهر جایگه گروه گروه
کشیده نرگس بر گرد او قطار قطار.فرخی.دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه
تو در جهان چو دل من دلی دگر بنمای.فرخی.به هر تلی پر از کشته گروهی
به هر غفجی پر از فرخسته پنجاه.عنصری.نبید خور که به نوروز هر که می نخورد
نه از گروه کرام است و نز عداد اناس.منوچهری.در باغها نشاند، گروه از پس گروه