معنی کلمه گرو بردن در لغت نامه دهخدا
کنون چون گرو برد پیمان ور است
چه خواهم زمان زو که فرمان ور است.( گرشاسب نامه ).ز گور آن تک ربودم در دویدن
گرو بردم ز مرغان در پریدن.نظامی.بدان نرگس که از نرگس گرو برد
بدان سنبل که سنبل پیش او مرد.نظامی.گفت هان ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو.مولوی.جمالی گرو برده از آفتاب
ز شوخیش بنیاد تقوی خراب.سعدی ( بوستان ).چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی هم افتان و خیزان برو.سعدی ( بوستان ).گر فراقت نکشد جان بوصالت ندهم
تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید.سعدی.زاغ بدو گفت که پرواز کن
گر گرو از من ببری ناز کن.( زهر الریاض ).چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو.حافظ.