معنی کلمه گرم در لغت نامه دهخدا
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه.رودکی.گرانمایه خوانی بیاورد مرد
برو خوردنیها زگرم و ز سرد.فردوسی.نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد.فردوسی.بجوشیدش از دیدگان خون گرم
به دندان همی کند از تنش چرم.عنصری.پس بساروج بیندود همه بام و درش
جامه ای گرم بیفکند پلاسین ز برش.منوچهری.شرابی که بترشی زند، مردمانی را که معده ها وجگرهای گرم دارند، شاید. ( نوروزنامه ). || شتاب و تعجیل. ( برهان ). جلد و شتاب. ( غیاث ). جلد وتیز و مفرط. ( آنندراج ) :
اسپیک آمد همانگه نرم نرم
تا برد مر اسب او را گرم گرم.رودکی.بسی کرد خواهش که ایدر بایست
چنین گرم رفتی ترا روی نیست.فردوسی.پس اندر همی راند بهرام نرم
برو بارگی را نکرد ایچ گرم.فردوسی.پس اندر سواران برفتند گرم
که بر شیر جنگی بدرند چرم.فردوسی.آن ملاعین گرم درآمدند و نیک نیرو کردند. ( تاریخ بیهقی ).
رهی به پیش خود اندر گرفت و گرم براند
به زیر رایت منصور لشکر جرار.فرخی.ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه وکمر بازپسانند.سعدی. || سختی. شدت. مقابل رخا.سرد :
سخن زهر و پازهر وگرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.ابوشکور.سواری گرانمایه نامش کهرم
رسیده بسی بر سرش سرد و گرم.دقیقی. || تند. تندخو. مستبد :
نباید بود ازینسان گرم و خودکام
بقدر پای خود باید زدن گام.نظامی. || محکم. سخت. بنیرو : از آن پتکها برگرفتی و بر سر وی [ بر سر نمرود آنگاه که پشه در مغز او جای گرفته بود ] همی زدندی و هر که گرم تر زدی گفتی من از شما خشنودترم. ( ترجمه طبری بلعمی ). || سخت. شدید : دیگر سلاحها کار بفرمودند تیربارانی صعب بکرد[ ند] و حمله های گرم آوردند، آن مردم حشری هزیمت کردند.( تاریخ سیستان ). || خوب. بامحبت. دوستانه. باحرارت. بالطف. بامهربانی :