گرم گاه

معنی کلمه گرم گاه در لغت نامه دهخدا

گرم گاه. [ گ َ ] ( اِ مرکب ) میان روز باشد که هوا در نهایت گرمی است. ( برهان ) ( انجمن آرا )( آنندراج ). هاجِره. ( منتهی الارب ). غائِره. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). هَجیرَه. ( منتهی الارب ) :
تنش زرد و گوش و دهانش سیاه
ندیدی کس او را مگر گرمگاه.فردوسی.چو تشنه گشته و گم بوده مردمی بودم
بطمع آب روان گرمگاه سوی سراب.فرخی.یک روز گرمگاه در سراپرده به خرگاه بود به صحرای بست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458 ). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی مستنکر بابارانیهای کرباسین و دستارهای در سر گرفته پیاده بنزدیک امیر مسعود آمدند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 134 ).
بروز دگر ناگهان گرمگاه
رسیدند در لشکر کینه خواه.( گرشاسب نامه ).یکی را بر جنازه ای برنهادند و بدان بهانه بسیاری بهم برآمدند و به گرمگاهی سوی هاشمیه رفتند. ( مجمل التواریخ والقصص ).
به گرمگاه بدشت ار بیفکنی یاقوت
چنان گداخته گردد که نقره اندر گاه.ازرقی.گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم
تف با حورا چون نکهت حورا بینند.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 91 ).گرمگاهی کافتاب استاده در قلب اسد
سنگ و ریگ ثعلبیه بید و ریحان دیده اند.خاقانی.او [ علی علیه السلام ] گفت یک روز به گرمگاه نزدیک رسول صلوات اﷲ علیه شدم. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).
روز دیگر گرمگاه سلطان در خرگاه خویش آسایش داده بود.( راحةالصدور راوندی ). در راه در گرمگاه در سایه درختی تکیه کردم. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 131 ). روزی در وقت گرمگاه در فصل تموز از قصر عارفان بطرفی میرفتم. ( انیس الطالبین ایضاً ص 29 ).

معنی کلمه گرم گاه در فرهنگ معین

( ~ . ) (اِمر. ) میان روز که هوا بسیار گرم است .

معنی کلمه گرم گاه در فرهنگ عمید

۱. میان روز که هوا گرم است، ظهر، هنگام ظهر.
۲. جای گرم.

معنی کلمه گرم گاه در فرهنگ فارسی

ظهر، هنگام ظهر، میان روزکه هواگرم است، ونیزجای گرم
( اسم ) میان روز که هوا بنهایت گرمی است : گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم تف با حورا چون نکهت حورا بیند . ( خاقانی )

معنی کلمه گرم گاه در ویکی واژه

میان روز که هوا بسیار گرم

جملاتی از کاربرد کلمه گرم گاه

ز گرمی آب و هوا گرم گاه همی برد ماهی بر آتش پناه
گاه در محرابها بر چهره بارم اشک گرم گاه در میخانه ها جام می نوشین خورم
و گفت: روزی در بغداد گرم گاهی به کوئی فرو شدم تشنگی بر من غالب شد از خانهٔ آب خواستم کودکی کوزهٔ آب بیرون آورد چون مرا دید گفت: صوفی بروزه آب خورد بعد از آن هرگز روزه نگشادم.
گاه خور بر سپهر مینگرم گاه عکسش در آب میبینم