معنی کلمه گرم کردن در لغت نامه دهخدا
ملک را گرم کرد آن آتش تیز
چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز.نظامی. || کنایه از شتاب کردن و تعجیل نمودن. ( برهان ) ( آنندراج ). || تند راندن. به جولان درآوردن :
پس اندر همی راند بهرام نرم
بر او بارگی را نکرد ایچ گرم.فردوسی.چو با مهتران گرم کرد اسب شاه
زمین گشت جنبان و پیچان سپاه.فردوسی.شاه [ اسکندر ] چشم بر ملکاناسوت [ پادشاه مصر در میدان جنگ ] نهاده بود، اسب از دنبال او گرم کرد و اورا به کمند گرفت. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). شاه اسکندر اسب گرم کرد با سواری هزار. ( اسکندرنامه ٔنسخه سعید نفیسی ).
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاداز آن هم تک سواران.نظامی. || به قهر و غضب درآوردن. ( برهان )( آنندراج ) :
چه باید خویشتن را گرم کردن
مرا در روی خود بیشرم کردن.نظامی.ملک را چنان گرم کرد این خبر
که جوشش برآمد چو مرجل بسر.سعدی ( بوستان ). || حریص ساختن. ( برهان ). || کنایه از افزون کردن. ( آنندراج ). با اسم ترکیب شود و معانی خاص دهد:
- جای گرم کردن ؛ کنایه از نشستن یاخفتن ، یا ساکن شدن در جائی :
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که تا جا گرم کردی گویدت خیز.نظامی.- چشم گرم کردن ؛ کمی خفتن. چشم روی هم نهادن برای خواب. خواب گونه :
فرودآمد از بارگی شاه نرم
بدان تا کند بر گیا چشم گرم.فردوسی.- || یکدیگر را سیر نگریستن. تیز به روی هم نگاه کردن :
زمانی بهم چشم کردند گرم
از آن پس گرفتند رو نرم نرم.اسدی.- دل کسی را گرم کردن و داشتن ؛ با او مهر ورزیدن. دوستی کردن. بجای او نیکوئی کردن :
دل پهلوانان همی گرم دار
به گفتار با هرکس آزرم دار.فردوسی.دل مهتران را بدو گرم کرد
همه داد و بیداد آزرم کرد.فردوسی.او کند بر همه احوال دل سلطان گرم
او رسد ممتحنان را بر سلطان فریاد.فرخی.- دیگ را گرم کردن ؛ ته مانده خوراکی را که در دیگ مانده است بر آتش نهادن تا گرم شود :