گرش

معنی کلمه گرش در لغت نامه دهخدا

گرش. [ گ ِ رِ ] ( اِ ) نگاه عشق آمیز و کرشمه. ( ناظم الاطباء ).

جملاتی از کاربرد کلمه گرش

جان دل اصل دل و اصل دلت فصل دلست وگرش او ندهد جان ز کی باشد مددش
سهم تو قطران کند نطفهٔ سرخاب و زال تیغ تو زیبق کند زهرهٔ گرشاسب و شم
نرگس افسون گرش در دلبری کرده از هر مژه‌ای صد ساحری
از پی رزمی که کرد آن خسرو لشگرشکن هم عجب دارد عرب زو هم عجب دارد عجم
خار صحرای طلب راه ترا می پاید تشنگی از جگرش ز آبله پا بردار
که گفتند گرشاسب پیرست و سست جوان کی تواند چنان رزم جست
در سال ۱۸۴۷ ترولاو آثار تاریخی طبیعی آفرینش و آثار دیگرش را در خیابان‌های لندن می‌فروخت. از ۱۸۵۲ تا ۱۸۶۷ او از استرند، لندن و در ۱۸۷۴ او درهای هولبورن بود. که اولین آدرس یک دفتر بین‌المللی در حدود ۱۸۷۰ بود.
تازه و تر برساند به بهار دگرش گل اگر در قفس مرغ گرفتار بود
سوزد از تاب سموم دم گرمم غالب دل گرش تازگی از اشک دمادم نرسد
غم مخور گر تو نیابی ای درش باز یابی در جهان دیگرش
خنک آن سینه که از شعله بی پروایی آرزوهای جهان در جگرش سوخته است