گرستن

گرستن

معنی کلمه گرستن در لغت نامه دهخدا

گرستن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص ) مخفف گریستن است که گریه کردن باشد. ( غیاث ) ( برهان ) ( آنندراج ) :
کسی را که در دل بود درد و غم
گرستنش درمان بود لاجرم.فردوسی.خروشید و بگرست و نالید زار
تو گفتی شدش دیده ابر بهار.شمسی ( یوسف و زلیخا ).هیچ چشمی نشناسم که نه از بهر تو کرد
مجلس محتشمی را بگرستن طوفان.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 306 ).مرا گویند مگری کز گرستن
چو مویی شد بباریکی ترا تن.( ویس و رامین ).همیشه جای بی انبوه جستی
که بنشستی به تنهایی گرستن.( ویس و رامین ).گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خنده نابهنگام سرد.اسدی.منگر اندر بتان که آخر کار
نگرستن گرستن آرد بار.سنایی.و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی به حکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. ( سندبادنامه ص 291 ).
چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم.سعدی ( طیبات ).- برگرستن ؛ بگریستن. گریستن. گریه کردن :
گرفتند مریکدگر را کنار
بدرد جگر برگرستند زار.فردوسی.- گرستن گرفتن ؛ گرستن آغازیدن :
گرستن گرفت از سر صدق و سوز
که ای یار جان پرور دلفروز.سعدی ( بوستان ).پسر چندروزی گرستن گرفت
دگر با حریفان نشستن گرفت.سعدی ( بوستان ).

معنی کلمه گرستن در فرهنگ معین

(گِ رِ تَ ) (مص ل . ) مخفف گریستن .

معنی کلمه گرستن در فرهنگ عمید

= گریستن

معنی کلمه گرستن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) گریستن : کسی را که در دل بود درد و غم گرستنش درمان بود لاجرم .

معنی کلمه گرستن در دانشنامه عمومی

گرستن ( به آلمانی: Gresten ) یک منطقهٔ مسکونی در اتریش است که در ناحیه شایبس واقع شده است. گرستن ۳٫۸۲ کیلومتر مربع مساحت دارد ۴۰۷ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.

معنی کلمه گرستن در ویکی واژه

مخفف گریستن.

جملاتی از کاربرد کلمه گرستن

که چشمم کور شد از بس گرستن تنم خواهد همی از جان گسستن
ز افغان آن بانوی مویه گر گرستند آن بانوان دگر
دارم امیدها به گرستن که دست داد از گریه خوشه های گهر تاک را به هم
چو این گفت یاران گرستند زار زکار یزید و سر شهریار
چو لختی بدینگونه آن بانوان بدان سر گرستند زار و نوان
ابر نتواند تهی کرد از گرفتن بحر را از گرستن کی شود خالی دل پر خون ما؟
قوله تعالی: وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ... الآیة. یک قول آنست که اینان اهل بدعت و اهواءاند که کتاب خدا و سنّت مصطفی واپس داشتند و آن را سست دیدند، و صواب دید رأی خویش و مستحسنات عقول فرا پیش داشتند و بچشم تعظیم در آن ننگرستند تا اسیر تهمت و شبهت گشتند، نه اعتقاد بر بصیرت دارند نه سخن بر بیّنت نه طریق کتاب و سنّت، راست چون درختی که بیخش بدعت، ساقش ضلالت، شاخش لعنت، برگش عقوبت، شکوفه‌اش ندامت، میوه‌اش حسرت.
چو شاه از بازویش داد آن نشان باز ازان شادی، گرستن کرد آغاز
گهی خندم چو صبح و باز چون شمع بحال خود مرا باید گرستن
فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (۸۸) نگرستنی در نگرست در شمار نجوم بفریب و دستان.