معنی کلمه گردون در لغت نامه دهخدا
مرده نشود زنده ، زنده به ستودان شد
آئین جهان چونان تا گردون گردان شد.رودکی.بخندد لاله بر صحرا بسان چهره لیلی
بگرید ابر بر گردون بسان دیده مجنون.رودکی.چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال.رودکی.بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از بر خو همچو بر گردون قمر.خسروانی.برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.دقیقی.بفرمود تا خلعتش ساختند
سرش را به گردون برافراختند.فردوسی.چو گردنده گردون به سر بر بگشت
شد از شاهیش سال بر سی و هشت.فردوسی.گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریوکوس چو کشتی نوان نوان.فرخی.جلالش برنگیرد هفت گردون
سپاهش برنتابد هفت کشور.عنصری.کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.عسجدی.تا بیقرار گردون اندر مدار باشد
و اندر مدار گردون کس را قرار باشد.منوچهری.الا که به کام دل او کرد همه کار
این گنبد پیروزه و گردون رحایی.منوچهری.من و تو غافلیم وماه و خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل.منوچهری.اگر سنگی ز گردون اندرآید
همانا عاشقان را بر سر آید.( ویس و رامین ).ز فریادت نترسد حکم یزدان
نگردد بازپس گردون گردان.( ویس و رامین ).ز گردون به گردون شده بانگ و جوش
جهان از ورای جرس پرخروش.اسدی ( گرشاسب نامه ).چه گویی در آنجای گردنده گردون
روان است یا ایستاده بدین سان.ناصرخسرو.نگیرد هرگز اندر عقل من جای
که گردون گردد اندر خیر یا شر.ناصرخسرو.ز هیچ گردون چون رای او نتافت نجوم