گردنی

معنی کلمه گردنی در لغت نامه دهخدا

گردنی. [ گ َ دَ ] ( ص نسبی ، اِ ) پی سر. پشت گردنی. پس گردنی. ضربتی که با کف بر پشت گردن زنند :
جمله خلقان را مدان جز گلخنی
خورده از حمامی تن گردنی.عطار ( مظهرالعجائب ). || ( اِ ) قلاده که به گردن اسب کنند از چوب چرم گرفته. قسمتی از یراق اسب چون نیم دایره از چوب به چرم گرفته. || ( حامص ) کنایه از ریاست و شجاعت. ( آنندراج ) :
زنی کاینچنین گردنیها کند
فرشته بر او آفرینها کند.نظامی ( از آنندراج ).

معنی کلمه گردنی در فرهنگ معین

(گَ دَ )(حامص . ) ۱ - شجاعت ، دلاوری . ۲ - ریاست .

معنی کلمه گردنی در فرهنگ فارسی

۱ - شجاعت دلاوری : زنی کاینچنین گردنیها کند فرشته بر او آفرینها کند . ( نظامی ) ۲ - ریاست

معنی کلمه گردنی در ویکی واژه

شجاعت، دلاو
ری

جملاتی از کاربرد کلمه گردنی

همه تن، رگ گردنی همچو تاک! ندانی که ریزند خونت بخاک؟!
نکته: عصب سوپراکلاویکولار از شاخه‌های سطحی شبکه گردنی می‌باشد که در سطح استخوان کلاویکل قرارمیگیرد.
عشوه‌اش هرجا کمندانداز گشت گردنی لایق نیامد، بازگشت
ای خم زلف سحرزا گرنه مشعبدی چرا موی ضعیف بر سری بند گران به گردنی
شعر از بس گشت بی رونق، تعجب می کنم مصرع زلفی چو بینم بر بیاض گردنی!
از این مشگین رسن گردن چه تابی رسن درگردنی چون من نیابی
همه حدیث شما تیغ بود و گردن ما نه گردنیم که از حکم سربرافشاندیم
ناوک مینداز ای صنم از غمزه بر من بیش ازین هر چند گیلی گردنی زو بین میفگن بیش ازین
مستی و گردنی چو صراحی کشیده ای خوش آنکه دست خویش در آرم بگردنت
خود چگونه بر تواند تافت خون عالمی گردنی کز نازکی بار گریبان بر نتافت
نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند نه هرکه گردنی افراخت سروری داند