جملاتی از کاربرد کلمه گردنگ
پدر گر شناسد که تو زین نشان شدستی سرافراز گردنگشان
گه از گردنگشان کشور ستانی بگردان دادگان کشور سپاری
گه بود بر نیزه پیش من سرگردنگشان گه بود بر حنجر گردنکشان خنجر مرا
برد راه گردنگش دور گردون دهد آب سرچشمهٔ زندگانی
کند بسنبل گردنگشت زمانه خطاب که خادمی تو در شان عنبر آمده است
سوی بازگشتن بسی چید کار بگردنگی گشت چون روزگار
کو آن گردنگشان ای بخت وارون که گردون بر فلک افراختندی
چو با بر سایه گردن نهاده بگردنگاه راهش اوفتاده