گردن نهادن

معنی کلمه گردن نهادن در لغت نامه دهخدا

گردن نهادن. [ گ َ دَ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) فروتنی کردن و فرمانبرداری. اطاعت نمودن. ( از برهان ). گردن انداختن. ( آنندراج ). منقاد شدن. انقیاد. تن دردادن. تسلیم شدن. گردن دادن. اِعطاء. دین. ( منتهی الارب ). استسلام. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) : همه پادشاهان را ذلیل کرد [ عمر ] عرب را و عجم را و همه عرب گردن بنهادند و فرمانبردار شدند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
چنانکه بینی تا دل نکرده کار هگرز
بچوب رام شود یوغ را نهد گردن.اورمزدی.خروشی برآمد ز ایران سپاه
نهادند گردن به فرمان شاه.فردوسی.گرچه گردن به بندگی ننهی
نیست از بندگیت جای گریغ.
فردوسی ( در یکی از نسخه های لغت نامه اسدی ).
واجب کرده بر هر یک که گردن نهند فرمانهای او را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309 ). بدین درجه رسید که پوشیده نیست میخواهی که ترا [ فضل ] گردن نهدو همچنان باشد که اول بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135 ). رفیع و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد باشد. ( تاریخ بیهقی ).
گردن ننهد جز مراهل دین را
این زال فریبنده زوالی.ناصرخسرو.مردم چو پذیرای دانش آمد
گردنش نهادند مرغ و ماهی.ناصرخسرو.گر ترا گردن نهم از بهر مال
پس خطا کرده ست لابد مادرم.ناصرخسرو.نموده اند به ایوانش سروران طاعت
نهاده اند به فرمانش خسروان گردن.مسعودسعد.گردن منه ار خصم بود رستم زال
منت مکش ار دوست بود حاتم طی.خاقانی.همگنان مقدم او را گردن نهادند و همداستان شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). همه ریاست او را گردن نهادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
نهاده گردن آهوگردنش را
به آب چشم شسته دامنش را.نظامی.سیاست بر زمین دامن نهاده
زمانه تیغرا گردن نهاده.نظامی.چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را.سعدی.گردن نهم بخدمت و گوشت کنم بقول
تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است.سعدی.گردن چرا نهیم جفای زمانه را
راضی چرا شویم بهر کار مختصر.خواجه سیمین گرای سربدار.سعدی به هرچه آید گردن بنه که شاید
پیش که دادخواهی از دست پادشاهی ؟

معنی کلمه گردن نهادن در فرهنگ معین

( ~ . نِ دَ ) (مص م . ) اطاعت کردن .

معنی کلمه گردن نهادن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) مطیع شدن اطاعت کردن : ( عمر ) هم. پادشاهان را ذلیل کرد عرب را و عجم را و هم. عرب گردن بنهادند و فرمانبردار شدند .

معنی کلمه گردن نهادن در ویکی واژه

اطاعت کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه گردن نهادن

یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا، می‌سپاس نهند بر تو که گردن نهادند و مسلمان شدند قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بگو سپاس منهید بر من بگردن نهادن و مسلمان شدن خویش، بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ، بلکه اللَّه می‌سپاس نهد بر شما، أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ، که راه نمود شما را بایمان إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۷) اگر می‌راست گوئید
الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ ایشان که فرمان خدا و رسول را گردن نهادند، و از عشق دین، جان عزیز خویش هدف تیر دشمن ساختند.
قوله تعالی: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ باش کسی که باز گشاد اللَّه بر وی را و دل وی را، لِلْإِسْلامِ گردن نهادن را، فَهُوَ عَلی‌ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ تا او بر روشنایی است از خداوند خویش، فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ ویل نفرین و تباهی سخت دلان را از یاد خدا، أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۲) ایشان در گمراهیی آشکاراند.
و جان بداد. اهل طریقت او را بر گردن نهادند و به نیشابور آوردند و به گورستان معمر دفن کردند. رحمةالله علیه.
فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اگر چنانست که آنچه گوئید و از ایشان خواهید نکنند و نتوانند فَاعْلَمُوا پس بدانید أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ که آنچه فرو فرستاده آمد بعلم خدای است بدانش او وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ و بدانید که نیست خدایی جز او فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۱۴) گردن نهادن را هستید.
فَلا وَ رَبِّکَ نه بخدای تو نه، لا یُؤْمِنُونَ نگرویده‌اند ایشان بحقیقت، حَتَّی یُحَکِّمُوکَ تا آن گه که ترا حکم کنند و حاکم پسندید، فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ در آنچه میان ایشان اختلاف افتد، ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً و آن گه در دلهای خویش حرج و تنگی نیابند،. مِمَّا قَضَیْتَ از آن حکم که تو بریدی و برگزاردی. وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (۶۵) و باطن آن بسپارند و آن را گردن نهند گردن نهادنی.
نه گردن نهادند کین راستر نه ماچین و چین داشتند و نه خر
گرت تاج باید که داری به سر ببایدت گردن نهادن به در