جملاتی از کاربرد کلمه گردل
مشکینخطش برگردلب موریست جوشان بر رطب گرد نمکدان ای عجب یک دسته ریحان پرورد
یک یک عضوت چو جوهری پوشیدهست گردل نکنی گِلی شود تا دانی
سزد گردل ز پیوندش بتابی که او ماهست پیوندش نیابی
وگردل از زن و فرزند نازنین برداشت بدان دو کار نبود از خرد برو تاوان
ایمن مباش ازان خط مشکین به گردلب کاین مور زود گرد ز شکر برآورد
می روم جویا به سیر لامکان بیخودی گردل وحشت گزین من دهد پهلو مرا
بر نمی آرند خاری همرهان از پای هم گردل سوزن ز آهن گشت، یاران را چه شد؟
گردلی داری دل از رندان بیخود بر مگیر ور سری داری سر از مستان بیخود بر متاب
نظاره گاه جاه تو کرده است کردگار این کاخ هفت کنگره گردلاژورد
بیا جانا که جانان منی تو اگردل بردهیی جان منی تو