گردار

معنی کلمه گردار در لغت نامه دهخدا

گردار. [ گ َ ] ( نف مرکب ) مبتلا به گر و جرب. مبتلا به خارش. ( از ناظم الاطباء ).

معنی کلمه گردار در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه مبتلی به جرب است . ۲ - آنکه بدنش خارش دارد .

جملاتی از کاربرد کلمه گردار

شور من آورد صائب آسمانها را به وجد بحر لنگردار هستی انقلاب از من گرفت
اگر چه از جگرداری برآتش می توانم زد ندارم زهره تا برگرد آن گلگون قبا گردم
ز لنگرداری رسم توقع آب می‌گردم خدایا بخت‌من چندان به خواب افتدکه برخیزد
تازه می گردد چو داغ لاله صائب داغ من هر که را بینم جگردارانه در خون می رود
گشت خونریزتر از خواب گران مژگانش بیشتر کار کند تیغ چو لنگردارست
بیم تیغت رسم غفلت را ز عالم بر فکند پنبه از گوش جگرداران هر کشور کشید
در آن وادی که قطع ره به همت می‌توان کردن ز پای خفته کار تیغ لنگردار می‌آید
دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود تیغ از عریان تنی مردانه در خون می رود
به قطع هرزه‌گردی‌ها ندیدم چارهٔ دیگر ز مشق عزلت آخر تیغ لنگردار گردیدم
بحر لنگردار ما را نیست پروای حباب این سبک مغزان عبث سردرسر ما کرده اند