معنی کلمه گرجی در لغت نامه دهخدا
زین گرجی طره برکشیده
شد روس چو طره سر بریده.نظامی.از خاص و خرجی و خون دل مسلمان و گرجی. ( نفثةالمصدور از سبک شناسی بهار ج 3 ص 11 ).
گرجی. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 20هزارگزی باختر الیگودرز و 6هزارگزی جنوب خاور شوسه ازنا به دورود. هوای آن معتدل و دارای 1032 تن جمعیت است. آب آنجا از قنات و چاه است. محصول آن غلات ، پنبه و چغندرمیباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
گرجی. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ارداک شهرستان مشهد، واقع در 3هزارگزی شمال خاوری مشهد، کنار راه مشهد به اندرخ. هوای آن معتدل و دارای 198 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
گرجی. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری قلعه نو و 3هزارگزی راه شوسه شاهرود به گرگان. هوای آن معتدل و دارای 30 تن جمعیت است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، بنشن و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه فرعی به راه شوسه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).