معنی کلمه گربز در لغت نامه دهخدا
گربزان شهر بر من تاختند
من ندانستم چه تنبل ساختند .رودکی.مگر تا تو نپنداری که هرگز
بود پیروز بر من رام گربز.( ویس و رامین ).دزی کان جای دیوان بودگربز
چرا بردند ماهم را در آن دز.( ویس و رامین ).دیگر آن وقت آمد که سپاه سالار غازی گربزی بود که ابلیس علیه اللعنة او را رشته بر نتوانستی تافت. ( تاریخ بیهقی ). اسکندر مردی بود گربز و محتال. ( تاریخ بیهقی ). اما علی تگین گربز و محتال است و سی سال شد تا وی آنجامیباشد. ( تاریخ بیهقی ).
مطیع امر تو افلاک توسن
غلام حکم تو ایام گربز.وطواط.مردمان این شهر بغایت گربز و محتال و زراق و مغتال اند. ( سندبادنامه ص 303 ). عین الدوله خوارزمشاه که کاروان و سفیر گربز بود گفت. ( کتاب النقض ص 414 ).
گر تحمل کرد گویی عاجز است
ور غیور آمد تو گویی گربز است.مولوی ( مثنوی ).عقل در دست نفس چنان گرفتار است که مرد عاجز با زن گربز. ( گلستان سعدی ).
که خود را نگه داشتم آبروی
ز دست چنان گربز یاوه گوی.سعدی. || زیرک. دانا. ( از برهان ). زیرک و بسیاردان و دوراندیش. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). داهی. باذکاوت. هوشیار. چاره گر :
یکی دانش پژوهی داشت گربز
به چرویدن نگشته هیچ عاجز.شاکر بخاری.هیچ مبین سوی او بچشم حقارت
زآنکه یکی جلد گربز است و نونده.یوسف عروضی.همی گوئیم دانائیم و گربز
بود دانا چنین حیران و عاجز.( ویس و رامین ).جوابش داد مادر گفت هرگز
دو دست خودنبرّد هیچ گربز.( ویس و رامین ).در این گیتی چه نادان و چه گربز
به کار خویش حیرانند و عاجز.( ویس و رامین ).غازی شراب نخوردی... و از وی گربزتر و بسیاردان تر مردم نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ). و احمدبن سهل مردی بارای بود و گربز و دانسته و زیرک. ( زین الاخبار ).