معنی کلمه گرانجان در لغت نامه دهخدا
گرانی ببردم ز درگاهش ایرا
مرید سبکدل گرانجان نباشد.خاقانی.شیطان را که خود را در تو میمالد چون سگ... و مخبط و گرانجان ، و کاهلی میکندت از آن آب وضو اینها را بشوی. ( کتاب المعارف بهأولد ).
باد سبکروح بود در طواف
خود تو گرانجان تری از کوه قاف.نظامی.حریف گرانجان ناسازگار
چو خواهد شدن ، دست پیشش مدار.سعدی ( گلستان ). || مردم بسیار پیر و سالخورده و رعشه ناک. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
گرانجانی که گفتی جان نبودش
به دندانی که یک دندان نبودش.نظامی. || مردم فقیر و بیمار از جان سیرآمده. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || آهار و پالوده. ( برهان ) ( آنندراج ). چه آن نیز مانند پیران لرزان و رعشه ناک است. || کاهل و سست مقابل سبکروح. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کاهل. ( اوبهی ) :
توبه زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست.حافظ. || خسیس. لئیم. پست. بخیل :
تنی چند از گرانجانان که دانی
خبر بردند سوی شه نهانی.نظامی.ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زآنکه بس ارزان خریدستی ورا.مولوی.درباره گرانجانی گفته اند که گرانتر از پوستین در حزیران است و شوم تر از روز شنبه برکودکان. ( منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174 ).