گرانبار

معنی کلمه گرانبار در لغت نامه دهخدا

گرانبار. [ گ ِ ] ( ص مرکب ) کسی که بار گران دارد. سنگین بار. آنکه بار او سنگین است :
ساز سفرم هست و نوای حضرم هست
اسبان سبکبار و ستوران گرانبار.فرخی.کیست که ازبخشش تو نیست گران دخل
کیست که از منت تو نیست گرانبار.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 96 ).همیشه سختی ره بر خرگرانبار است.ظهیر فاریابی.همه گرانبار دو اجر جزیل و دو ثواب جمیل با مساکن خویش رفتندی. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
چه نیکوزده ست این مثل پیر ده
ستور لگدزن گرانبار به.سعدی.چون گرانباران بسختی میروند
هم سبکباری و چستی خوشتر است.سعدی. || سنگین. وزین. ثقیل. سنگین وزن :
آتش ز روی رفته و باد از سر
افتاده در متاع گرانبارش.خاقانی.چنین گویند کاسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنج گرانبار.نظامی. || کنایه ازانسان و حیوان آبستن هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). || چاق. فربه :
ترا گوسفندی از آن به بدی
که باری ، گرانبار و فربه بدی.شمسی ( یوسف و زلیخا ). || مکلف. موظف :
چرا برآهو و نخجیر روزه نیست و نماز
چرا من و تو بدین کارها گرانباریم.ناصرخسرو. || ناراحت ، مکدر، دلتنگ :
به سعد و نحس کاین آید و دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است.خاقانی. || شخصی را گویند که مال و اسباب و بنه و غنایم بسیار داشته باشد. ( برهان ). کنایه از کسی است که غنایم بسیار کرده باشد. || کنایه از کسی که پیشه بسیار داشته باشد. ( انجمن آرای ناصری ). || غیرقابل تحمل. تحمل ناپذیر. آنکه بودنش زائد باشد :
گرچه دلاله مبنی کار است
گاه خلوت ترا گرانبار است.سنایی. || باردار و بارور اعم از درخت و حیوان و انسان. ( برهان ) ( آنندراج ) :
چمن در چمن دید سرو سهی
گران بار شاخ ترنج و بهی.اسدی.- ابر گرانبار ؛ ابر باران آور :
در چهره او روز بهی بود پدیدار
در ابر گرانبار پدیدار بود نم.فرخی.- زن گرانبار ؛ زنی که به زادن نزدیک باشد.

معنی کلمه گرانبار در فرهنگ معین

(گِ ) (ص مر. ) ۱ - کسی که بار سنگینی بر دوش دارد. ۲ - درخت پُر میوه .

معنی کلمه گرانبار در فرهنگ عمید

۱. انسان یا حیوانی که بار سنگین بر پشت داشته باشد.
۲. [قدیمی] درخت پرمیوه.
۳. [قدیمی، مجاز] شخص بردبار.
۴. [قدیمی] زن آبستن.

معنی کلمه گرانبار در ویکی واژه

کسی که بار سنگینی بر دوش دارد.
درخت پُر میوه.

جملاتی از کاربرد کلمه گرانبار

ز بار دُر، شتر موج، غرق آب و عرق هزار بار گرانبارتر ز صد محمل
لبش برگ گلست اما به طبعم چو برگ گل گرانباری ندارد
کنون زخوی بد خویشتن گرانبارست مثل زنندکه خوی بدست بار گران
تا فکندم بار خلق از دوش، افتادم زپای کشتی من در گرانباری سبکرفتار بود
گرانبارم ز خود وز خلق کس نیست کزو بر جان و دل باری ندارم
زان همه خلق در سجود تواند که گرانبار شکرِ جود تواند
از بسکه‌ کشته پشته ‌گرانبار شد زمین از بسکه خسته بسته به زنهار شد زمن
گرچه دلّاله مُنبی کار است گاه خلوت ترا گرانبار است
زنهار که خود را مکن از توشه گرانبار بشتاب که زادره سیلاب، شتاب است
ببر این خرقه و دستار بخمار که سخت کرده این خرقه و دستار گرانبار مرا