گران قدر. [ گ ِ ق َ ] ( ص مرکب ) گرانپایه. عالی قدر. باوقار. متین. ( آنندراج ) : گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد.صائب ( از آنندراج ). || بسیار. افزون. پربها. قیمتی : چه صلتهای گران قدر ستانند فزون یکهزار و دوهزار و سه هزار و ده هزار.فرخی.
معنی کلمه گران قدر در فرهنگ معین
( ~ . قَ )(ص مر. ) گران پایه ، ارجمند.
معنی کلمه گران قدر در فرهنگ عمید
عالی قدر، گران پایه، ارجمند.
معنی کلمه گران قدر در فرهنگ فارسی
گران پایه عالی قدر ارجمند : گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان ببرگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد ? ( صائب )
معنی کلمه گران قدر در ویکی واژه
گران پایه، ارجمند.
جملاتی از کاربرد کلمه گران قدر
سره آرند ازو رور بتان اند همی (؟) ز انکه او سخت گران قدر بود بیش بهاست
انصاف چو بگرفت عیار سخنم را با لعل گران قدر تو همسنگ برآمد
ندارد کس چو من فرزانه فرزند گران قدر و سبک روح و خردمند
گران قدر زان خاک شد در نظر رخش چون ز گرد یتیمی گهر
کوهی اگر کاه را به وزن که اینجا کوه گران قدر پر کاه ندارد
در رَهِ مدحت گران قدرش خامه ام را رسد شکیبایی
کی توان کردن گران قدر خود از باد غرور؟! مشک را از باد در دریا نباشد لنگری!
به پشه ای که ز بار گران قدرش فیل فکنده بر سر پا همچو کرگدن شلوار
در آن مجلس که گردان کرد از لطف او صراحیها گران قدر و سبک دل شد دل و جان از طرب ما را
قدر مردم را شناس ای محترم تا شناسند دیگران قدر تو هم