معنی کلمه گراز در لغت نامه دهخدا
سر دشمنان تو مانا بگاز
بریده چنان کآن سران گراز.فردوسی.گرازان به دندان و شیران به چنگ
توانند کردن به هر جای جنگ.فردوسی.تن مرد و سر همچو آن گراز
به بیچارگی مرده بر تخت ناز.فردوسی.نتوان جست خلافش به سلاح و به سپاه
زآنکه نندیشد شیر یله از یشک گراز.فرخی.بانگ او کوه بلرزاند چون شیهه شیر
سُم او سنگ بدرّاند چون نیش گراز.منوچهری.به باطن چو خوک پلید و گراز. ( تاریخ بیهقی ).
به چهره سیاه و به بالا دراز
به دیدار دیو و به دندان گراز.اسدی ( گرشاسب نامه ).علما را که همی علم فروشند ببین
پر و بالش چو عقاب و به حریصی چو گراز.ناصرخسرو.چه کند مرد جز سفر که گرفت
گرگ صحرا و مرغزار گراز.ناصرخسرو.و دندانهای شما چون دندان گراز است همه برکنم. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). زنگی که پادشاه ایشان بود سیاهی بود چون کوهی از انقاس سیاه تر بر صورت مردم ، اما دندانش چون دندان گراز بود. ( اسکندرنامه ایضاً ).
گرعقابی مگیر عادت جغد
ور پلنگی مگیر خوی گراز.مسعودسعد.مانند نخجیر و گراز در شیب و فراز دویدن گرفت. ( سندبادنامه ).
برآمیخته لشکر روم و زنگ
سپید و سیه چون گراز دورنگ.نظامی. || کنایه از مردم شجاع و دلیر است. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ). مرد بهادر.( غیاث اللغات ). به مناسبت قوت جانور مزبور «گراز»، در بهرام یشت ( اوستا ) بهرام ، فرشته پیروزی ده ترکیب جسمانی به خود گرفت و خود را به زرتشت نمود، از هر یک از این ترکیبهای مختلف که اسب و شتر و ورزاو و غیره باشد یک قسم قوتی اراده شده است. در بند 15 یشت مذکور بهرام به صورت گرازی جلوه میکند، بهمین مناسبت قوت این جانور است که ورازه اسم اشخاص آمده از جمله در بند 96 فروردین یشت ، در میان نامداران و شاهزادگان ایران قدیم و ممالک همسایه ، مثل : ارمنستان و البانیا و غیره به گروهی برمیخوریم که اسم آنان با «ورازه » ترکیب یافته است ، مثل : ورازبنده ، ورازدات ، ورازدخت ، ورازسون ، ورازپیروز، ورازمهر، ورازنرسی و غیره. ( یشتها پورداود ج 1 ص 359 ح 3 ).ورک : یوستی. نام نامه. در این بیت به معنی شجاع و پهلوان آمده :