معنی کلمه گذر در لغت نامه دهخدا
گذر جوی و چندین جهان را مجوی
گلش زهر دارد بخیره مپوی.فردوسی.گذر بود چندانکه جنگی سوار
میانش بتنگی بکردی گذار.فردوسی.که این تازیانه به درگاه بر
بیاویز جایی که باشد گذر.فردوسی.گذرها که راه دلیران بُده ست
ببینیم تا چند ویران شده ست.فردوسی.گذرهای جیحون بگیرید پاک
ز جیحون به گردون برآرید خاک.فردوسی.نگیرند مر یکدیگر را گذر [ خورشید و ماه ]
نباشد از این یک روش راست تر.فردوسی.نه بر کنار مر او را پدید بود گذر
نه در میانه مر او را پدید بود سنار.فرخی.دگر چو دیو لواره که همچو روز سپید
پدید بود سرافراشته میان گذر.فرخی.هر کجا خواهد راند چه به دشت و چه به کوه
هر کجا خواهد سازد گذر و منزلگاه.فرخی.عجب آمد ز منوچهر خرف گشته مرا
که ولایت ز شه شرق همی داشت نگاه
خویشتن عرضه همی کرد که این خانه توست
وز دگر سو گذر خانه همی کرد تباه.فرخی.گذری گیر از این پس بسوی لاله ستان
طوطیان بین همه منقار ببَر خفته ستان .منوچهری.به روزت شیر همراه و به شب غول
نه آبت را گذر نه رود را پول.( ویس و رامین ).کفشگری را به گذر آموی بگرفتند متهم گونه. ( تاریخ بیهقی ). پلی است تنگ تر و جز آن گذر نیست آن را بگرفته اند. ( تاریخ بیهقی ). و گذر رسول بیاراسته بودند نیکو. ( تاریخ بیهقی ). مردم غوری... گذرها و راهها بگرفتند. ( تاریخ بیهقی ). غذا را تنک تر کند و اندر رگهای باریک و گذرهای تنگ گذراند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). سوم تنگی رگها و گذرها فضله ها. ( ذخیره خوارزمشاهی ). پیش از شراب خوردن حرکت بسیار نباید کردن و اندر آفتاب و گذر باد شراب نباید خوردن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). تا ماده را بیرون نشد و گذر دم زدن... گشاده شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). از بهر آنکه گذرهای حرارت غریزی بسته شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
در راه مرا دی صنمی در گذر آمد