گذاشته

معنی کلمه گذاشته در لغت نامه دهخدا

گذاشته. [ گ ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) صفت مفعولی از گذاشتن. رجوع به معانی گذاشتن شود: سائبه ؛ گذاشته شده. مُسرَدَح ؛ بر سر خود گذاشته. ( منتهی الارب ). متروک :
بسی قلعه نامور داشته
ز بیداد بدخواه بگذاشته.نظامی.

معنی کلمه گذاشته در فرهنگ معین

(گُ تِ یا تَ ) (اِمف . ) ۱ - عبور داده ، گذرانیده . ۲ - عبور کرده ، گذشته . ۳ - سپری کرده . ۴ - نهاده ، قرار داده . ۵ - جا داده ، مقیم کرده . ۶ - رها کرده ، ترک کرده . ۷ - عفو کرده ، بخشوده .

معنی کلمه گذاشته در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نهاده قرار داده . ۲ - جا داده مقیم کرده . ۳ - واگذاشته تسلیم کرده . ۴ - بجا گذاشته باقی گذاشته . ۵ - ترک کرده رها کرده . ۶ - اجازه داده رخصت داده . ۷ - قرار داده سنت گذاشته . ۸ - عفو کرده بخشوده .

جملاتی از کاربرد کلمه گذاشته

گر می‌روی به شهر، که صیدی فتد به دام اینجا مرا گذاشته، تنها چه می‌روی؟
انجمن‌های آنلاین زیادی برای اسپیدران بازی‌ها ایجاد شده‌اند و مسابقات بین دو یا چند اسپیدرانر نیز نوعی رقابت محبوب است. اسپیدران‌ها گاهی در رویدادهای ماراتن به نمایش گذاشته می‌شوند مثل گردهمایی‌هایی که افراد متعددی به رقابت می‌پردازند.
منم مهتر فرزند آدم و بدین فخر نیست، فخر ما که هست بدوست نه بغیر او، کسی که فخر کند بچیزی کند که آن بر او بود نه فرود او، در هر دو کون هیچیز بر ما نیست پس ما را به هیچ چیز فخر نیست فخر ما بخالق است زیرا که بر ما کسی نیست جز او، اگر بغیر او فخر کنم بغیر او نگرسته باشم و فرمان «فاعبد اللَّه مخلصا» بگذاشته باشم و بگذاشت فرمان نیست و بغیر او نگرستن شرط نیست لا جرم بغیر او فخر نیست.
دامن‌کشان چنین ز بر ما چه می‌روی! ما را چنین گذاشته تنها چه می‌روی!
اثری مانده ز هر داغ وزین داغ عجب این اثر مانده که نگذاشته از من آثار
در جیب وجود کس نگذاشته ای نقدی یک لطف بکن زین پس مگشای گریبان را
نیک می‬شنوی که چه گفته میشود؟ ای فلسفی چگویی؟! این کلمات نه کلمات فلسفه است؟ هرچه نه چون این کلمات فلسفه باشد، جمله مضمحل و باطل است. اما ای دوست اگر خواهی که اشکال تو تمام حل شود بدانکه هر مذهب که هست آنگاه مقرر وی ثابت باشد که قالب و بشریت بر جای باشد که حکم خطاب و تکلیف بر قالب است و مرد و بشریت در میان باشد؛ اما کسی که قالب را باز گذاشته باشد، و بشریت افکنده باشد و از خود بیرون آمده باشد تکلیف و حکم خطاب برخیزد و حکم جان و دل قایم شود. کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد. آنکس که «تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ» او را کشف شده باشد، قلم امرو تکلیف ازو برداشته شود «لَیْسَ عَلی الخَرابِ خَراجٌ». و احوال باطن در زیر تکلیف و امر و نهی نیاید.
جرأت بود مکیدن آن لب که چون نبات تا در دهن گذاشته ای آب می شود
پاس تو شب تا به سحر داشته باد به نزدیک تو نگذاشته
هر ذره به خورشید حقیقی است دلیلی نگذاشته بیجا به سخن کسره و ضم را
قدم اندر شریعت داشته او نه هرگز سنتی بگذاشته او