معنی کلمه گذاشتن در لغت نامه دهخدا
خروشان زن آمدبه بهرام گفت
که کاه است لختی مرا در نهفت
بهائی جوالی همی داشتم
به پیش سپاه تو بگذاشتم.فردوسی.به انگشت از آن سیب برداشتش
بدان دوکدان نرم بگذاشتش.فردوسی.از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
از جان و دل و دیده گرامی تر دارم.منوچهری.دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار.منوچهری.بسان سنان نیشتر داشتند
همی بر کژآکند بگذاشتند.اسدی ( گرشاسب نامه ).کجا رای پنهان شدن داشتی
نگین را ز کف دور نگذاشتی.نظامی.نقل است که در تقوی تا حدی بود که یک بار در منزلی فرودآمده بودو اسبی گرانمایه داشت ، به نماز مشغول شد. اسب در زرع شد اسب را همان جای گذاشت و پیاده برفت. ( تذکرة الاولیاء ).
قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت
نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت.سعدی ( گلستان ). || اجازه دادن. رخصت دادن :
بفرمود تا پرده برداشتند
ز اسپش به درگاه بگذاشتند.فردوسی.و او را اندر شهر نگذاشت پس او بدر شهر فرود آمد و مشایخ بر او شدند و گفتندصواب بازگشتن تو باشد. ( تاریخ سیستان ). و بیامد و مردمان او را اندر قصبه نگذاشتند برفت و بدیه خویش.... فرودآمد. ( تاریخ سیستان ). و بسلام کس نرفتی و کس رانزدیک خود نگذاشتی و با کس نیامیختی. ( تاریخ بیهقی ).
گوئی اندر پناه وصل شوم
تو شوی گر فراق بگذارد.انوری.ایشان را بر بام کوشک بازداشت بی زاد و آب و بوقت افطار بیرون نگذاشت. ( جهانگشای جوینی ).
بگذار که بنده کمینم
تا در صف بندگان نشینم.سعدی ( گلستان ). || تحویل دادن. ادا کردن : و هفتصد دینار هر سال به دیوان گذارند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 145 ). || عبور کردن. گذشتن. مرور کردن. طی کردن : و چون از آنجا [ از سول به هندوستان ] بروی تا به حسینان راه اندر میان دو کوه است و اندر این راه هفتاد و دو آب بباید گذاشتن. ( حدود العالم ).