گذارد. [ گ ُ] ( مص مرخم ، اِمص ) وضع. نهادن. گذاشتن : بزد گرز و بفکند در را ز جای پس آنگه سوی خانه بگذارد پای.فردوسی.|| ادا کردن. ( برهان ). بجای آوردن. انجام دادن : این است امارت سعادت آخرت طلب کردن... و از گذارد فرمان حق تعالی تقاعد نمودن. ( تاریخ بیهقی ). اگر این کس باطنی باشد و خویشتن بگذارد احکام شریعت رنجه ندارد تن او روضه بهشت باشد. ( بیان الادیان ). از حقوق پادشاهان بر خدمتکاران گذارد حق نعمت است. ( کلیله و دمنه ). خردمند... را چاره نیست از گذارد حق. ( کلیله و دمنه ). دور بودن از مناهی و تعجیل کردن به گذارد حقوق. ( تذکرة الاولیاء ).
معنی کلمه گذارد در فرهنگ معین
(گُ ) (مص مر. ) نهادن ، گذاشتن .
معنی کلمه گذارد در فرهنگ فارسی
نهادن گذاشتن وضع .
معنی کلمه گذارد در ویکی واژه
نهادن، گذاشتن.
جملاتی از کاربرد کلمه گذارد
متوجه شده بیماری لاعلاج دارد و به مرگ نزدیک است، نمیداند چگونه دافو را که به وی بسیار وابسته است در دنیا تنها بگذارد …
دور عجبی گردش این دایره دارد وقت است که گردون بگذارد دوران را
رود هر یک از ایشان سوی مرکز که نگذارد طبیعت خوی مرکز
بیست و هشتم: او را تسلیم دشمن نکند و خوار نگرداند او را به تنها گذاردنش.
به دانش گرای، ای برادر، که دانش تو را بر گذارد از این چرخ اخضر
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ اگر بتا خوانی خطاب با جهودان است یعنی که خدای عز و جل از کردار شما ناآگاه نیست، آنچه پنهان دارید و آنچه آشکارا کنید همه میداند و شما را بآن جزا دهد و فرو نگذارد، و اگر بیا خوانی بر قراءة مکی خطاب با مؤمنان است و قدح در جهودان. با مؤمنان میگوید خدای عز و جل از آنچه این جهودان میکنند ناآگاه نیست، آن گه خطاب با مؤمنان گردانید.
یک جوان وقتی اسب محبوبش به سواره نظام فروخته میشود تصمیم میگیرد به خدمت سربازی برود. او از انگلستان خارج شده و به اروپای در جنگ پا میگذارد.
میکشد عشقم به میدانی که جان خسته را زخم مرهم میگذارد، درد درمان میدهد
گر فتد زاهد به فکر قامت او در نماز می گذارد پشت بر محراب و از خود می رود
زود گردد لطف حق، افتادگان را دستگیر چون به پستی رو گذارد بال و پر می دارد آب
باغبان گر بگلستان نگذارد ما را حبذ انکهت انفاس نسیم چمنش
این دل بی اختیار اگر گذارد گوشه کنم اختیار اگر گذارد