گدازش
معنی کلمه گدازش در فرهنگ معین
معنی کلمه گدازش در فرهنگ عمید
معنی کلمه گدازش در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه گدازش
دل که فسرده تر بود هم به گدازش آورد ناله خسروش چنان کاتش تیز ژاله را
صفیر جانگدازش سنگ را در ناله می آرد گرفتاری که معشوقش چو گل در دست و پا باشد
زهی ماه در مهر سرو بلندت شکر در گدازش ز تشویر قندت
هست مخصوص از نوازشها رسته از محنت و گدازشها
که آخر زین گدازش جام لاله دمد زین خاک چون پر می پیاله
می شود افزون سرانجام گدازش همچو شمع هر چه از تن پروری بر جسم افزاید کسی
شواهدی از گدازش مس و نیز استخراج این فلز به دست باشندگان این فرهنگ از کوههای اورال در دست است.
آفتاب ار نکند پیروی سایۀ تو در تن خویش چو در سایه گدازش بیند
حمله جرأت گدازش، کشت هستی را سموم برق شمشیر اجل خویش، سحرگاه جزا
بیدل چو شمع ساخت جبین نیازما با سجدهای که غیر گدازش وضو نشد
گرچه از قرب نوازش یابند هر دم از بیم گدازش یابند