گدازش

معنی کلمه گدازش در لغت نامه دهخدا

گدازش. [گ ُ زِ ] ( اِمص ) عمل گداختن. ذوبان ( مهذب الاسماء ) : و علت ذیابیطس و دق و گدازش تن تولد کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و علت ذبول را به پارسی گدازش گویند و کاهش نیز گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و بسیار باشد که خداوند گدازش و کاهش را که به تازی ذبول گویند اجابت طبع صفرایی باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه گدازش در فرهنگ معین

(گُ زِ ) (اِمص . ) ۱ - عمل گداختن ، ذوب . ۲ - کاهش تن ، لاغری .

معنی کلمه گدازش در فرهنگ عمید

عمل گداختن، ذوب شدن.

معنی کلمه گدازش در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عمل گداختن ذوب . ۲ - کاهش تن لاغری : و بسیار باشد که خداوند گدازش و کاهش را که بتازی ذبول گویند اجابت طبع صفرایی باشد .

جملاتی از کاربرد کلمه گدازش

دل که فسرده تر بود هم به گدازش آورد ناله خسروش چنان کاتش تیز ژاله را
صفیر جانگدازش سنگ را در ناله می آرد گرفتاری که معشوقش چو گل در دست و پا باشد
زهی ماه در مهر سرو بلندت شکر در گدازش ز تشویر قندت
هست مخصوص از نوازش‌ها رسته از محنت و گدازش‌ها
که آخر زین گدازش جام لاله دمد زین خاک چون پر می پیاله
می شود افزون سرانجام گدازش همچو شمع هر چه از تن پروری بر جسم افزاید کسی
شواهدی از گدازش مس و نیز استخراج این فلز به دست باشندگان این فرهنگ از کوه‌های اورال در دست است.
آفتاب ار نکند پیروی سایۀ تو در تن خویش چو در سایه گدازش بیند
حمله جرأت گدازش، کشت هستی را سموم برق شمشیر اجل خویش، سحرگاه جزا
بیدل چو شمع ساخت جبین نیازما با سجده‌ای که غیر گدازش وضو نشد
گرچه از قرب نوازش یابند هر دم از بیم گدازش یابند