معنی کلمه گاه در لغت نامه دهخدا
بهرام آنگهی که بخشم افتی
بر گاه اورمزد درافشانی.دقیقی.ز گنجه چون بسعادت نهاد روی براه
فلک سپرد بدو گنج و ملک و افسر و گاه.رودکی ( سعیدنفیسی ص 1297 ).به وقت رفتنش از سیم ساده باشد جای
به گاه خفتنش از مشک سوده باشد گاه.کسایی.بدیشان چنین گفت زال دلیر
که باشد که شاه آید از گاه سیر.فردوسی.فرومایه ضحاک بیدادگر
بدین چاره بگرفت گاه پدر.فردوسی.بگیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بدتر از عمر کوتاه نیست.فردوسی.ز دستور پاکیزه راهبر
درخشان شود شاه را گاه و فر.فردوسی.سرانشان به گرز گران کرد پست
نشست از بر گاه چادرپرست.فردوسی.به گیتی درون سال سی شاه بود
بخوبی چو خورشید برگاه بود.فردوسی.به دل گفت گیو این بجز شاه نیست
چنین چهر جز در خور گاه نیست.فردوسی.از این دیوزاده یکی شاه نو
نشانند با تاج بر گاه نو.فردوسی.ز فرزند قارن بشد سوفرای
که آورد گاه مهی باز جای.فردوسی.چو بر تخت بنشست شاه اردشیر
بشد پیش گاهش یکی مرد پیر.فردوسی.پراکنده گردد به هر سو سپاه
فرود افکند دشمن او را ز گاه.فردوسی.جهان دار ضحاک با تاج و گاه
میان بسته فرمان او را سپاه.فردوسی.چو برگاه بودی بهاران بدی
به بزم افسر شهریاران بدی.فردوسی.سپاه انجمن شد به درگاه او [ فریدون ]
به ابر اندرآمد سر گاه او.فردوسی.جهاندارفرزند هرمزدشاه
که زیبای تاج است و زیبای گاه.فردوسی.به زن شوی گفت این جز از شاه نیست
چنین چهره جز در خور گاه نیست.فردوسی.سیاوش ز گاه اندرآمد چو دیو
برآورد بر چرخ گردان غریو.فردوسی.یکی آنکه گفتی کشم شاه را
سپارم بتو کشورو گاه را.فردوسی.چو دیدند[ فرستادگان قیصر] زیبارخ شاه را