معنی کلمه گاني در لغت نامه دهخدا
یکی را ز بن بیستگانی نبخشی
یکی را دوباره دهی بیستگانی.
( تاریخ بیهقی ص 59 ) ( برهان قاطع چ معین ). و رجوع به گان شود.
- دوستگانی :
که رامین را بتو دیدم سزاوار
تو او را دوستگانی او تو را یار.( ویس و رامین ).- دوگانی :
من از تو همی مال توزیع خواهم
بدین خاصگانت یگان و دوگانی.منوچهری.و: رودگانی ، مهرگانی ، هزارگانی. خدایگانی.
|| درکلمات مختوم به هاء غیرملفوظ بهنگام الحاق به آنی بصورت گانی درآیند: دایگانی ، زندگانی ، مژدگانی. رجوع به آنی شود.
گانی. ( ص نسبی ) امرد. بدفعل. || قحبه. ( آنندراج ).