معنی کلمه گانه در لغت نامه دهخدا
پنجگانه ؛ حواس خمسه است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
- دوگانه :
با موی بخانه شدم پدر گفت
منصور کدام است زین دوگانه.منصور منطقی.نماز صبح. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
- ده گانه :
چو ده گانه ای ماند از آن زر بجای
در آن دستکاری بیفشرد پای.نظامی.- سه گانه :
سوگند چون خوری بطلاق سه گانه خور
تا من شوم حلال گرِ آن مطلقه.سوزنی.- صدگانه .
- هزارگانه .
- هفت گانه ؛ : دنیای مذاهب ایشان ( باطنیان ) بر هفتگانه باشد. ( بیان الادیان ).
- یگانه ؛ : از اینان یکی سر برنمیدارد که دوگانه به درگاه یگانه بگذارد. ( گلستان ).( یگانه در اصل یک گانه بود برای رفع ثقالت کاف اول را حذف کردند یگانه باقی ماند ). ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به یگانه شود.
|| در آخر اسماء درآید و معنی اتصاف و نسبت دهد و گاه بجای آنه نشیند.
- بیگانه .
- جداگانه :
چو هریک جداگانه شاهی کند
ز یکدیگران کینه خواهی کند.نظامی.جداگانه با هر یکی عهد بست
که در پایه کس نیارد شکست.نظامی.- دینارگانه ؛ : چون نزدیک من آمد پیرزنی بود با عکازه ای اندر دست و جبه ای پشمین پوشیده ، گفتم : من این ؟ قالت ، من اﷲ قلت ُ: الی این ؟ قالت : الی اﷲ... با من دینارگانه ای بود برآوردم که بدو دهم دست اندر روی من بجنبانید... ( کشف المحجوب هجویری ص 127 ).
|| گاه «گانه » در ترکیب معنی کس. تن. نفر. دهد : از آن صدگانه یکی زنگی بجسته بود بقلعه بازآمد و گفت شاها زنگیان همه کشته شدند.( اسکندرنامه نسخه نفیسی ). || کلمات مختوم به هاء غیرملفوظ بهنگام الحاق به آنه بصورت گانه درآید چون : بچگانه ، دانگانه ، بندگانه. رجوع به آنه شود.