گام گام

معنی کلمه گام گام در لغت نامه دهخدا

گام گام. ( ق مرکب ) آهسته آهسته. آرام آرام :
رفتنت سوی شهر اجل هست روزروز
چون رفتن غریب سوی خانه گام گام.ناصرخسرو. || بتدریج. رفته رفته :
ناگه روزیت بجر افکند
گر بروی بر پی او گام گام.ناصرخسرو.

معنی کلمه گام گام در فرهنگ معین

(ق مر. ) آهسته آهسته ، آرام آرام .

معنی کلمه گام گام در فرهنگ فارسی

آهسته آهسته آرام آرام ( قدم زدن ) : رفتنت سوی شهر اجل هست روز روز چون رفتن غریب سوی خانه گام گام . ( ناصر خسرو )

جملاتی از کاربرد کلمه گام گام

تا بپیشان دیده ره را گام گام تا بپایان رفته در در بام بام
راهبر تا درگه حق گام گام هم بره بینا و هم دانا بود
از زمین نینوا تا باب شام باب جستی زان اسیران گام گام
هم راه را بما تو نمودی ز ابتدا هم گام گام را بهدای تو آمدیم
به تدریج برتر شدن گام گام نه برجستن و اوفتادن ز بام
سبب آبروی جان‌ها کرد خاک کوی تو گام گام ایزد
چون نبیند پیر ره را گام گام کور باشد این ولایت نبودش
می خرامد جان مجلس سوی مجلس گام گام در جبینش آفتاب و در یمینش جام جام
بزرگان نهادند بر گام گام به داد و دهش زنده کردند نام
موج برآر از عدم تا برباید مرا بر لب دریا به ترس چند روم گام گام