معنی کلمه گاله در لغت نامه دهخدا
چو آن تخت و آن گاله ساوه شاه
به دست آمدت برنهادی کلاه.فردوسی.دوستی گر پی پیاله کنند
ز پی دنبه پوست گاله کنندسنائی.طبری آن ، گوآل ، مازندرانی کنونی ، جوآل ، گوآل ، گال ، غال سلطان آباد، گوآلا. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). گلپایگانی ، جوآل و گوآل است. معرب آن جوالق.
- امثال :
خاشاک به گاله ارزانی ، شنبه به یهود.
دهنش مثل یک گاله است . ( رجوع به امثال و حکم دهخدا شود ).
|| پنبه برزده و حلاجی کرده که بجهت رشتن مهیا کنند. ( برهان ). لوله های پنبه برای ریشتن. ( لغت محلی گناباد خراسان ). عمیتة؛ یک نواله از پشم و صوف حلقه کردن. ( منتهی الارب ). || غائط. ( لغت فرس اسدی در لغت سگاله ). || ( پسوند ) غاله. مزید مؤخر تصغیر است : داسگاله. پرگاله. دست گاله. پوست گاله.